اصفهان

هوشنگ سارنج – تورنتو

اصفهان، موزه ى معمارى ایران، یكى از هفده شهر میراث فرهنگ بشرى است.

چهارشنبه شب كه بریده از سرما و باد و برف یخ، مركب پیرتن را به خانه، كشیدم; ناچار، روز چروكیده را، زیر پرده ى گرم بیدارى در ذهن نیمه ماسیده ام نشخوار مى كردم. بایست دیده باشید; تك درختانى ستبر و پیر را، كه زیر بار تكه رگوهاى هزار رنگ  «دخیل»  شانه، خمانده  و هنوز چشم به راه آرزومندى دیگر، پا بر جا، ایستاده اند. آن سهم ساده دﻻن آسان باور بوده است; كه نه از روى دشمنى، كه از سرنیاز، تیشه ى نابودى به ریشه ى زندگانى گیاهى، فرود مى آورند. در آن میانه، فرزانه اى هوشمند مى خواسته تا با پاشیدن بذر اندیشه ى اعجار و كار گشایى، درخت سایه گستر بر راه مسافران خسته در سرزمینى بیابانى و همیشه خشك و تشنه را، از تبر تاراج و جانستانى و نابودى، وارهاند. كه درخت كوتاه دست بى اندیشه كجا و مشكل گشایى! و هنگامى كه سرما هم از پوست كلفت زیره ى پاى افراز، درز مى كند و بر پیكر پنجه ها، در كلبه ى كوچك آن مى نشیند; هیچ، از آفتاب سوزان كویر و پناهجویى زیر رداى گرمش و پس از گر گرفتن; فرار به سایه سار آن درخت معجزه گر، دل انگیزتر جایى نخواهد بود. آدمى چه طرفه معجونیست!

سرریز آرزوهاى بیمرز، سیرى ناپذیر آزمند. با پوست و گوشت خود، كم تابى و ناچیزى را حس مى كند و نمى آموزد; از سرما مى فسرد، از گرما مى پژمرد، مانده مى شود و بر مى تابد و باز با خود نمى آید. گویا، كه » بودن « آزار است و » نابودن « آسایش. نه مرگ هزارانى و ویرانى نه سر گذشت پند آموز جهانداریهاى بر باد شده، به گوش هوش او مى نشیند. مى جنگد و مى هراساند و دست از سفره ى یتیم كردگان بر نمى كشد. نه بر خرد مهرى دارد نه بر كلان، حتى از صدقه هم، مى رباید. با درماندگى تنگ خلقانه، روز سخت و نوبت دیدار با پزشك و نوكردن كارت بهداشت در بهدارى – كه همه بى نتیجه بود – و بدنهادى ها و ناتوانى آدمى را در چرخشت خیال مى چرخاندم كه به بانگى، فراخوان دیدن فیلمى از » ایران « شدم.

فیلمهاى گروه Pilot Guides به منظور شناساندن سرزمینهاى دیدنى به جهانگردان و گردشگران ساخته مى شود. واگر، انصاف، مایه ى اندیشه و وجدان، زیر ساخت كار فیلمسازان باشد; این غول یك چشم (Cyclops- سایكلوپ) روزگار ما، خوب مى تواند; دنیاى دور از دسترس را به نمایش بگذارد و بر دیدنیهاى آگاه كننده گذر كند. كه ندیدنیهاى پوشاندنى همه جا فراوان است. دوربین نه از چشمان من دلداده و نه از چشمان دیگر ماهیان دریاى یخ لرزیده، بر هر آشناى معنى دار درنگى داشت; كه تند و گذرا، در تنگناى زمان و هزینه بر شهرهاى پر دیدنى مى سرید و شتابان خط رفتن مى كشید. آن چشم بى حس كه تنها فن دیدن بود بى ذوق چشیدن هر نما، مى پرید; نه بر متن كه بر حاشیه اى باریك و گذرنده، بى ماندنى مایه دار و بوییدنى.

پهناى پیكر گزارشگر شوخ IAN WRIGHT بازیساز بود كه حدقه ى سیاه فلزین، دوربین بینا  را پر مى كرد; هركجا هم كه دورنمایى، به خواست ستمگرانه ى تدوینگر پاسخ دلپسندى داده بود. درنگ و بزرگ نمایى به قصد هراساندن، بیشتر بود; تا واهمه ى ریشه دار در یاد بیننده ى گردشخواه آبیارى شود. رد این تیغ جهت دار، جاى جاى این مسافرت تصویرى در كادرهاى ویژه و چهره هاى سیاهقابگرفته، پیاپى دیده مى شود. گویا سنگواره به آزمایشگاه دیرین شناسى كشانده اند.

تهران پر دیدنى در چند كادر شهرى شلوغ با چهره هاى خسته، كوچك شده است. در پلك زدنى بر بال خط سرخى كه بر نقشه مى كشد، و نادیده گرفتن آنهمه گستره ى سبز و كرانه هاى با طراوت بخش جانمند شمال، گزارشگر در آبهاى بندر تركمن به تماشاى شكارچیان ماهى استروژن مى ایستد و بیرون از دایره ى آن دنیاى رازدار زیباییها پرنگار آدمى و اندیشه و امیدهایشان پاى سفره ى میزبان پر ترفند و مزه ى گرانبهاى باده ى مالداران (پرشین خاویار ) مى نشیند و به خوردنى بسنده مى شود. گزارشگر همراه گروه فیلمبردارى، باز چون ماهى گرفتار، شتابناك خود را به سینه ى شهرى دیگر مى رساند تا بى شناخت بنیادین و نارسا، با موچین خرده یاب، كاستى نمایى كند; چون در ﻻیه ى آشكار هر جامعه كه دستیافتنى ترین و عادیترین است، مى شود به نكته هایى دست نهاد و با چوب بى انصافى سخت فرو كوبید.

اصفهان كه موزه ى تاریخ معمارى و یكى از هفده شهر میراث فرهنگ بشرى است، و به حق باید به جهانگردان جهان معرفى جانانه شود، در چشم به همزدنى، طومار آنهمه دیدنى و جاذبه هاى گردشگریش درهم پیچانده مى شود و آسان از سر آن بسیار زیباییهاى آدمى آفریده كه در ذره ذره ى زمان، از نوك پنجه هاى هنر آفرینان آیینى تراویده، مى گذرند و از كران آن دریاهاى مذاب فیروزه و زر، بى شستشویى، فراموشانه رد مى شوند و نیلرفرانه هاى سفالینه ى لعابدار هفت رنگ درهم تنیده، قربانى چشم اندازهایى كم  جان، از اتاقى در عالی قاپو و كلوزآپى از دو سر پیچه پوش سرپله هاى آب نماى پل خواجو شده اند. ترمه ى » معرق « هاى هفت رنگ » شیخ لطف الله «كه جاى خود دارد. اصفهان بیش از دوهزار یادمانه ى باستانى با شناسنامه دارد و برجسته ترینهایشان از جمله » مسجد جامع « یا موزه ى معمارى تاریخ ایران با داشتن آثارى ازدوران زرتشتیان تا پایان دوران صفوى، از دیدن دور مانده اند. گزارشگر، در بازار آهنگران شیراز در حجره ى آهنكارى سنتى، رندانه دست زیر شرابه ى » زنجیر « مشته دار مى برد و ناشیانه، كاربرد آنرا در دسته ى عزاداران و دو رده ى بلند آنان نشان مى دهد; نه انگار كه این دادخواهى و گلایه در شكل هاى گونه گون بومى در سر تا سر جهان همیشه ستمبار دیده مى شود.

خوشبختانه، چیزى كه در پس زمینه و فرازهایى كه دست مى دهد; آشكارا دیده مى شود; صفاى رفتار ساده و بیریاى به ریشخند كشیدگان است كه بى توجه به نگاه خیره و لگام گسیخته ى توسن دوربین، با گذشت و هیچگونه پیشداورى، میهمانان ناشناس را به چاشت مهربانى مى خوانند و در این جایگاه، اگر پیك غربى سر معرفى نداشته باشد و بخواهد با كوچك بینى، انگشت نقد تلخ بر حساسیت هاى اجتماعى دیگران بفشارد، خود یك بیداد آشكار درباره ى صنعت » توریسم « ایران است كه براى كشور پر دیدنى ما و جذب درآمدهاى ناب جهانگردى، برتر از، صنعت نفت مى باشد و بهره اى كه ازین راه مى رسد، چون خون تازه زندگى بخش، بیواسطه و سایش به رگهاى جامعه مى ریزد و مردم به شاه لوله ى درآمدى كم  هزینه دست مى یابند و پیوند مى خورند، درآمد سرانه ى ملی و توان اقتصادى كشور باﻻ مى رود. فیلم ایران، با سرعت و پراكنده، سرى هم به » پارسه « یا تخت جمشید زد. ستونپایه هاى » كاخ آپادانا« و دروازه ى تاﻻر » تجر « را نشان داد یادى از » پازارگاد « كرد. بى نمایشى، غریب تر آنكه، تند به كازرون و » تنگ چوگان « رفت، درنگى بر نقش، » والریانوس « پیش پاى » شاپور « داشت.

فیلم كوتاه » ایران « از سرزمینى بزرگ و پر یادمان و تاریخى مرا، آزرد، سرماى روز را تا ژرفاى جانم رسوخ داد، چه ایران را در خط سیرى كوتاه و از سر غیظ درهم فشرده بود. بدتر آنكه، پایان گردش با پایین آمدن گزارشگر از برج دیدبانى » ارگ بم « همراه بود. برجى كه امروز تلواره خاكى بهم خفته است.

**********

Houshang Saranj – Toronto