غار چال نخجير

هوشنگ سارنج

بيش از چهار هزار و پانصد ميليون سال از عمرسياره ي زمين مي گذرد. با پيدايش آب و پر شدن گودالهاي هيولايي ، سه بخش از پهنه ي آنرا، آبها فرا گرفت. خشکيهاي نخستين، بيکديگر پيوسته بودند. در دو هزار و پانصد ميليون سال پيش هم، ميان دو ابر قاره ي “لايوراسيا” و “گونداوانا” اقيانوس “تتيس” وجود داشت که با گذشت شصت ميليون سال، درياي تتيس هست شد.

آرام آرام، زمينهاي رسوبي ي پاره هاي کم ژرفاي غربي زمين از زير آب بر آمدند. ايران نيز بخشي از آنست و درياهاي مديترانه، سياه، مازندران، آرال و درياچه هاي داخلي ايران و نمکزارهايش باز مانده هاي آن دريايند. کرتاسه” سومين دوران “مزوزوييک” نزديک به يکصد وچهل و پنج و نيم تا شصت و پنج ميليون سال پيش بوده است که بگفته ي دانشمندان زمين شناس، زمين در آن دوران، دويست هزار سال دوباره ، گرم بوده است.

ميليونها سال، فرسايش مکانيکي، و راهيابي ي دانه هاي شن و خاک به آبهاي اقيانوسها، افزون بر لاشه ي جانوران دريايي، زير فشار نيروي عظيم آبهاي انباشته در کف اقيانوسها، سنگهاي رسوبي ي ماسه سنگ و رس  و گچ و آهک، را بوجود آورد.

شايد،يکصد ميليون سال نياز بوده تا خليج فارس، کفي از لايه هاي رسوبي به کلفتي يازده کيلو متر سنگ آهک، نمک و  گل رس،پيداکند. مايه ي اصلي لايه هاي رسوبي فرسايش کوه هاست و بيشتر خشکيهاي امروزين زمين، زير آبهاي کم ژرفا بوده اند. ايران نيز که روزگاراني به تمامي، زير آبهاي درياي تتيس يا مزوژه بوده، هشتاد و هشت غار آهکي ي شناخته  و نامگذاري  شده و ديدني دارد. يکي از آنها،  غار “چال نخجير” واقع در شمال دليجان و شمالغرب نراق است. آن غار آهکي، هفتاد ميليون سال پيش، در دوران سوم زمين شناسي، در اثر نفوذ آب بارانهاي اسيدي بر توده سنگهاي آهکي شکل گرفته، آسمانه و ديوارهاي غار پوشيده از منشورهاي بلورين  کلسيت و آهکي سنگهاي اسفنجي ي بسيار زيبا مي باشد.

از دهانه ي گشايش يافته و ساخته شده نزديک به هفتاد پله بايد پايين رفت و تا يکهزارو پانصد متر از آن غار بزرگ، راهگشايي، نور پردازي و جانپناهسازي شده است. ديوارهاي کريستالي و آسمانه ي بلند – گاه بيست متري – و تالارهاي سنگي، همه جا، با پرده هاي بلور آهک، گلفشهنگ (استلاکميت ) هاي ستوني و قنديلهاي آويخته تا رسيدن به  شفشاهنگ (استلاکتيت ) هاي کفي، آذين بسته. دو ساعتي همچون يک طوطي ماهي درياهاي گرم، لابلاي تشکيلات مرجاني، در آن شکافهاي آهکي ي اسفنجي نما، ميرفتم. همراه با دسته هاي ماهيان کنجکاو. به هر بريدگي سر مي کشيدم  و با خيال، به هر پرتگاه پر ژرفا غوص. و با تير نگاه، تا بلنداي آسمانه ي تالارهاي سنگي، پر مي کشيدم.

منشور هاي بلورآسا، فراز حوضچه هاي آب نازک و گسترده بر چالسنگها، يا دالانچه هاي ته بسته، در پرتو نورهاي رنگين، فضايي رويا انگيز و خوابي سحر آميز، در دل کوهي خاموش و پير ، در بيداري راستين، مي آفريد. آن دست ساز هنري آفرينش، در ميان هزاران، غار آهکي، يک ديدني استثنايي است.  هنوز قطره هاي آب حاوي کربنات کلسيم، بي آزرمي، در طي هزاره هاي مانده از عمر زمين، به کار ساخت ستونهاي خويش است و در آن نيست که براي بر آوردن يک سانتي متر از آن سازه،ميانگين عمر سه انسان ، به کار خواهد رفت.

بيرون غار آفتاب گسترده است و راه به سوي نراق ، پيش رو. نراق، ييلاقيست کوهستاني فراز کاشان، با هوايي پاک، که پر بوده است از چشمه سارها و کاريزها. آبشار بي آب مانده ي  ‎”گيسو” يادگاريست از دوران شکوه سبزه و آباداني و بهاران شکوفه زارهاي باغ زندگاني. شهريست کهنسال، ريشه در ايران باستان دارد. گره اي بوده بر ريسمان جاده ي ابريشم. در بازرگاني ي گسترده ي گذشته و شهري اسلامي با مردماني خداباور. و دلبسته ي آيين. به دنبال دگرگوني ي چرخه ي زندگي، از کشاورزي به صنعتي، مردمان جوانش، رخت سوي شهر هاي ديگر کشيدند و زمينها، بي کشتمند ماند ونراق تنها و خالي. رواج بازرگاني، جاي عوض کرد و معماري ي وقيح، خود را به حصار نجيب اصالت سنتي ي ديرين، تحميل کرد.

يادگار هاي گذشتگان دور در شکم تلخاکها، نهفته و بجاست و آنچه ساخت و بنا، بر پاهاي لرزان، خود مي نمايند؛ دورتر از عهد قاجار، نمي روند. اما آنچه هست؛ زيباست و پا جاي پاي گذشته دارد.  مسجد و جامع، امامزاده و حسينيه ، تيمچه و بازار و بازارچه، سراي و کاروانسراي، مدرسه و آب انبار و هر چه سازه ي بر آمده از خشت و خاک و آجر است؛ جوشيده از احساس معني دارمعماران خدا انديش آن شهر بوده است. مصالح گل و گچ، آهک و ساروج، همراه با خشت پخته، در پنجه هاي بنايان خوش قريحه  – همچون مخملبافان کاشاني يا بافندگان پارچه و قاليچه هاي نراقي – زربفتهاي دل انگيز شده اند.

گلبوته هاي گچين، نيلوفرانه، بر ديوارها خزيده و ترکبنديهاي سپيد، زهواره ي مرزبندي کاهگل و آجرند. هر گنبد طاق ضربي، در بافت خاک و آجر نقشبندي يکتا دارند و سايه ساز. پرده ي معقلکاري شده از پاره کاشي هاي هفت رنگارنگ و آجر، تور بافته ي استادانه ايست که بر پيشاني هر سازه، برابر چشمان خيره ي بيننده کشيده است.  پنجدريها ي کشابي ارسي، در هيمنه ي بازي شيشه هاي رنگين خورشيديها و سردرها، اوج مهارت و در هم آميختگي ي چفت و بست پاره چوبهاي زاويه دار است. و

قت مي خواهد و شکيبايي و تعهد، تا روي پله اي پير  و واداده بنشيني و با شگفتي، عظمت از هم پاشنده ي اشکال هندسي گرد آمده در چوب و حس و فضاسازي و کارايي انگشتان چوبکاران هنرمند خفته در خاک را، با کام جان، ببلعي، که، درک زيبايي، چيزي بيش از ، ديدن مي خواهد. هر خانه نمايشگاهيست، از ، جمع هنرهاي بصري در معني دادن به مفهوم زيستگاه و زيستن.  کاريز کنان نيز، خانه هاي شهر را، با ابريشم آب جاري از دل سنگهاي شکافته، چونان، دانه هاي مرواريد، به رشته، کشانده اند.

سيلان آب و آواي موسيقايي آن بر سر سنگ و ريختن ها و چرخش، در حوضخانه ها ي زير بهار خوابهاي سايه ور، ميهماني ي طبيعت گرم پر تابش کوهساران، در خنکاي دست ساخته ي هر سرا، است. آبگير هاي سنگتراشيده ، جويهاي  آبدوان هر گذر ، ياد آور بهشت آرزومندانه ي هر پيشه ور يا کشتورز گرما چشيده است.  نراق، ديدنيست. در همه ي ابعادش و از هر گوشه اش. ديدن شهر و  خانه ها و  بافت معماري سنتي ي کهنه و بجا مانده ي آنجا را بدهکار دانشجويان نراقي، که بي چشمداشت مزدي، در شناساندن شهرشان، کوشايند؛ مي باشم.

********
اصفهان
چهاردهم  فروردينماه  ۱۳۸۹