بشاگرد

هوشنگ سارنج

سرگذشت یک سر باز  ” نام دفتریست ۲۴۴ برگی در  سوک و ستایش حاج عبد الله والی (۱۳۲۷ – ۱۳۸۴ ) جهادگر باورمند و رزمنده ی جبهه های کردستان و جنوب، که سید مهدی طباطبایی پور ،  سال ۱۳۸۶ خورشیدی نوشته است.

نویسنده، کتاب را با اندوه مرگ آن بزرگ می آغازد و به دنبال، از کارهای چشمگیر مردی خستگی ناپذیر و نستوهی کم مانند یاد می کند و آنها را به زنجیر سخن می کشاند. طباطبایی پور ، آورده :  در سفری همراه با گروهی باز دید کننده از دانشگاه اصفهان ، به بشاگرد می روند و دست آورد آن سفر، دیده ها و شنیده هایی است از  شور کار مردی پر آرزو در دوزخی جایی همچون گورستان زندگان.

از زبان والی می گوید :  شبی از شبهای جنگ تحمیلی، در راحتجایی سنگری، از یک خلبان چرخبال شنیده بوده ، که پیش از انقلاب ، در فرودی اجباری – در خاور ایران – مردمانی را دیده که علف می خورده اند و در نقشه ی همراهش ،  تنها آمده بود  ” کوهستان بشاگرد ” .

خاک خوب ، آب فراوان، نیروی کاری سازنده و کاردان ، زیر ساخت شهروندی و عدالت اجتماعی بر بن مایه های ابراز شایستگی ، انگیزه ی والایی و پیشرفت گروه های انسانی می شوند. اینکه چرا ، گروهی فراتر از مرز بندگی و بهره کشی همنوعان خویش می روند و یا ، اجتماعاتی هنوز در گوشه و کنار جهان ، در بند بهره دهی گرفتارند و در دامچاله های غلامی ی نوین ، افتاده یا می افتند؛ بیشتر وابسته به خرد گریزی و خرافه گراییست تا سر نوشتی بایدی.

زنده یاد والی ،  در سفری از جبهه به تهران ، برای دیداری با همسر و دو فرزندش و پدر و مادر و برادران ، سری هم به وزارت بازرگانی می زند ؛وزیر وقت ، با دیدن وی او را می گوید : ترا به ماموریت ایجاد کمیته ی امام و یاری رسانی به گروهی شیعه ی نیازمند در “بشاگرد” برگزیده ایم. … سر زمین پهناور ایران ما ، که هر از گاهی، در سیاهسالهای یورش بیگانگان کوچک و کوچکتر شده است ؛ هیچگاه ، به تمامی ، از چنگال نظام اربابی انسانخوارش، رها ، آسوده و در آرامش نبوده ، تپشی، گاه تند و گاه کند شده است.

از دوران هخامنشی – که خوشنامترین دوران دور از دسترس  باشد – تا هر دوره ی پر جنگ و ویرانی و قدرت طلبیهای آدمی سوز و آسیب رسان به توده های زحمتکش بر خاک و نانجویان از آب و آفتاب، تا پشت گوش دیروز تاریخی، چه بسا آدمیانی که از ترس جان به کوهستانهای بی خاک زندگیبخش گریخته و با گردش روزگار ، انسانواره هایی ، پوسیده اندیشه، پلشت و خوارمایه شده اند.

در فرهنگ جغرافیایی ایران، جلد هشتم ، آمده است : ” بشاگرد… عرض جغرافیاییش از خط استوا ۲۶ درجه و طولش از نصف ا لنهارگرینو یچ ۵۸/۵ درجه است …  و به گفته ی  ” فارسنامه ی ناصری ” بشاگرد از دهستانهای بخش کهنوج شهرستان جیرفت …… محدود است از شمال به دهستان “کوه شهری مارز ” از خاور به دهستان قنوج ، از جنوب به دهستان جاسک  از باختر به دهستان  سیرک …… و عبدالله والی در گزارش سفر یکماهه ی خود به دولت چنین تصویری از منطقه نشان داده است. -درک مطلب و نثر از مقاله نویس است- … بشاگرد ، منطقه ایست ؛ بلا زده ، مهر و موم و قفل و بست شده … جزیره ایست کوهستانی ، تپه زارانی بی خاک خوب، جهنمی از گزندگان مرگ آفرین و درندگان گرسنه ی وحشی. آب آشامیدنی و کشاورزی ندارد. همه ی خاک دره هایش و هم سنگها را بارانهای سیل ساز ، شسته.

از آغاز تاریخ و زندگی بشری، آدمی، بی راهنما بوده، خوی برده سازی، در اوج فقر، ادامه یافته، اگر کسی بر دو پای رونده است و در جامه ی هستی نفس می کشد ؛ گرسنه، زجر دیده، بی سواد، تشنه ، چرکین، فرومانده و بیرون از چهار چوب قانونمندی حیات حقوقی  است. سرپناه وی کپری نا امن و مزه ی شیرین زنده بودن و زیستن و دیدن ، دست و پا زدن در چنگال مرگی زودرس می باشد. هفتاد هزار نفر در نهصد و شصت واحد روستایی یک، دو، سه ، تا پنجاه کپره، بر شانزده هزار کیلو متر مربع ، تیغه های جانشکار سنگهای در حال تلاشی و تپه های بی کلاله های سبز گیاه در شش گروه اجتماعی شیره ی جان باخته پناه گرفته بودند.

آنجا گستره ای کوهساری بوده با دره های تنگ.  که تند آبهای بارانی زمین را درنده بود  و می دراند؛ خاک را می لیسید و گرمای برخاسته از سنگ تپه ها، آب تن های خوشیده و بی رمق را می مکید.

نیاکانشان ، تا چند نسل پیش در غار های پر کژدم و مارهای ” شب ”  زندگی داشته اند. حاج عبدالله والی در گیر و دار جنگ و دفاع مقدس بامدادی با دو رزمنده ی دیگر همکارش ” اسدی ” و ” روحانی  “به سوی بندر عباس راه می افتند؛ با دو لندرور ،  به پشتیبانی کمیته ی مرکزی امام و هلال احمر.  در بندر عباس هفده نفر ، همراه آن سه شده؛ خود را به میناب شهر ساحلی عقب مانده می رسانند؛ شهری که خیابانی دارد و بازاری و دیگر مردمانی فقیر. در ساختمانی ساده ی روستایی وش ، از سوی مردمانی نجیب و مهربان ، استقبال می شوند.

مسوول هلال احمر که برایشان در معرفی بشاگرد ،  سخن می راند؛ چنین گفته بود:  ما شناختی به بشاگرد نداریم؛ می دانیم در دویست کیلو متری شمالشرق میناب است؛ گزارشی از راهسازی بدان سامان در دست نیست؛ آب ،خوراک، بهداشت، مدرسه ، کار، کشت و کشاورزی هم ندارد. پر جانوران سهمناک است و نیز ،پناهگاه اشراری چند. تا شب فرا رسد ، همراهان بندر عباسی ، صحنه را خالی می کنند و حاجی والی را تنها رها می سازند.

والی با توان و روحیه ی یک جنگجو ، به نبردی دلیرانه با تمامی واماندگیهای تاریخی بشاگرد ،  بیش از بیست سال می پردازد. فردا روز سه نفری ،  پا به راهی نه شناخته می نهند ؛ قدم به قدم پیش می روند بر گرده ی سنگلاخ. آنچه می بینند ؛ گرسنگی ی عریان و سیال و پسودنی است. مردگانی را می بینند که برهنه پا ، بر سر تیغه های سنگ ، گام می زنند. آن نیازمندان ،  پسرانشان لخت، دخترانشان در پیراهنی بلند و تکه پاره ، زنانشان پیچیده در “ساری” های مندرس و پنهان پشت یک برقع . مردانشان ،  با دو لنگوته تن را پوشاننده. خوراکشان در شبانه روز یک وعده، اگر خرمایی خشک با نانپاره ای از آرد هسته ی خرما یافت شود و کودکان خمیر نپخته تا زود گرسنه نشوند.

شگفتا ،  نظام طبقاتی تا ژرفای پس نشینی از شهرهای جانمند، و ریشه دواندن در دوزخ یتیمی بشری در شش طبقه ی حاضر ، واماندگان تاریخ را سر پا نگه داشته بود. خانها، ریسیون، بلوچکار، نقیبیون، چوپونون و غلا مون. که مرز خانی تا غلا می ، داشتن یا نداشتن چند راس بز با چند نخل نزار و پریشیده در برهوت سنگستان است. غلا مان با داشتن لنگی بر کمر و پیکری سوخته از آفتاب ، انگ نداری را شب و روز با پای پیاده ،  همه جا، با خود می کشند. برای ریشه کن سازی نداری های تاریخی ی گروه های اجتماعی، در زمینه های فرهنگی ، اقتصادی، و اخلاقی ، فراهم آوردن نهادهای آموزشی تخصصی ، کار و تولید و رفاه در گستره ای ژرف ، یک باید است. چه، درمانگری های ناپایدار و بی پر بازده، قطره آبی، بر آتش تشنگی بسیار، ریختن است.

حاج والی در راستای باور های خود ، با یاری مردمان نیک اندیش و دولت ، به قله های فقر فرهنگی و اقتصادی ، حمله کرد. وی پس از ۲۳ سال کار شبانه روزی، بر فراز تپه های مرگزای روستای “ربیدون” شهرک کمک رسانی و ستادی امام خمینی را ساخت؛ بخشی از کاستیهای کهنسال را با چنگ و دندان از تهران و اصفهان و هر جا و هر کس که می توانست؛ با خود به بشاگرد کشید. هنگام ترک منطقه ،  اجرای نود برنامه ی زیر ساختی را در کارنامه ی خود داشت؛ از، راهسازی به ژرفای بشاگرد ، مدرسه و بهداشت کارگاه فنی و مزرعه و بهداری و برق و  …حوزه ی علمیه ،  تا ، دانشگاه . او هر آنچه را که می توانست؛ به کار بست؛ تا شاید، جامعه ای باز مانده از چرخه ی شهروندی را به سامان برساند. روانش شاد .

**********
عاشورای ۸۹
اصفهان