نوروز

هوشنگ سارنج – تورنتو

نوروز؛ گل خوشبوى بهاران و جشنواره ى زیبایى، مهربانى و آشتى است

نوروز پنجروزه، بهانه ى یگانه ایست بر سامان دادن جشنى در ستایش بزرگان و بزرگى. بنا به داستانهاى ملی ایران، جمشید شاه پیشدادى و جانشین تهمورث بنیانگذار « جشن نوروز » بوده است.

به گفته ى اساطیر، جمشید، ۶۵۰ سال پادشاهى كرد و سیصدسال در دوران شاهى وى بیمارى و مرگ نبود. آموزنده است كه بدانید این شاه نتوانست دادگرى را به انجام، رساند; چه، وى در آتش خودخواهى و خودكامگى در افتاد و با سوز بیداد، زندگانى سوزگشت. سرانجام آن مردمان افسانه ساز به سركردگى و ساﻻرى مردى خنده آورتر، « ضحاك » كه خود نماد ستمكاریست براو شوریدند و طومار ظلمش را در هم نوردیدند و برانداختندش. پس از یكصدسال كه جمشید متوارى بود، نزدیك دریاى چین او را یافتند و با اره دو نیمه اش ساختند.

در بیشتر سرزمین پهناور فلات ایران، نیمه ى دوم اسپندماه، تك سرما، مى شكند، پوره هاى نازك یخ، آب مى شوند و بهار از ﻻبلاى باﻻپوش كركى بیدمشك سرك مى كشد. زمین تب زایش گیاهى مى گیرد، شاخه ها ترك برمى دارند و خوشه هاى شكوفه از كوك جوانه هاى درختان زنده، مى جهند و تن به آفتاب مى سپارند. آغاز فروردین، بوى بهار، نه تنها از پرزهاى گل و سبزه، كه از هرچه هست و با نفس و نگاه آدمى رنگ مى پذیرد مى تراود. بوییست كه از سده ها در كارگاه ذهن آدمیان ساخته آمده.

بوى هستى آنان در سامان بخشى كار و پیشه و كشت و داشت و برداشتشان. از زندگى هاى به افسانه، پیوسته و افسانه هاى زندگى ساز مى آید. از پشت هزاران سال پرقصه از نسلهاى پر غصه. « نوروز » گل خوشبوى تاریخ بهاران است.

جشنواره ى ( فستیوال ) زیبایى، پاكیزه كارى، مهربانى، بخشندگى، دوستى و آشتى است. خانه تكانى، نمودى شگرف از پاكشویى نما و نهاد زیستگاه و آدمى است. مرگ و زندگى، یكسان مزد مى گیرند، مردگان یكسره به دست فراموشى سپرده نمى شوند، خوان گسترده و میزبانى جانهاى رهیده از تن یاد پیوندان است. سبزه و خوان هفت سین، نماد دیگرى از سپاسمندى آفریده ى میرا از جان جاوید جهان است.

سالها پیش كه شهرها به كوچكى یك دل تنگ غریب افتاده بود و خانه ها گلین و كوچه ها خاكى، نه نعره  ماشین بود و نه خانه ى سنگین، محله با لك لك ارابه بیدار مى شد و با اذان شامگاه مى خفت نان بوى عشق مى داد و آب در كوزه هاى سفال مى فسرد. « عید » بوى صداقت كودكانه داشت. دل خانه ى خدا بود و راستى پیشه و كار. بوى  « نوروز » و زاد روز بهار، بوى باور به درستى، كار، رمضان، فطر، قربان، تیرگان و مهرگان، چهارشنبه  سورى و میلادها و سوگواریها داشت. بوى سبز و خوش جشن هاى « آیینى » عیدهاى « باورى » كه مجموعه ى ذهن تاریخى ملتى است. بوى رفتن ها و آمدنها، كوچها، بوى طراوت پیوند هر آدم از خاندانى با خاندانى دیگر، بوى پایكوبى، حنابندان، حمام زایمان و سوران. رنگبوى اوسانه هاى دردمندیها و ملالت ها، گلایه ها و شكایتها، از زندگانى ساده، بیریا و بى آزار مردمانى به نجابت سپیدى و روشنایى پگاه. بوى « نوروز » و عطر بهار از هر شهر پیر مى تراود كه بر خشت خشت آن خنده اى جاودانه ماسیده، « نوروز » و جشن بهار بوى ناب فرهنگ بوسیدن هزار مصطبه و درگاه و آستانه، به نیاز ﻻبه است.

آن روزگارى كه شهرها، كوچكتر از روستاهاى نو بود و كفش و جامه و نان و رفاه تا قوزك پاى این روزها هم نمى رسید نوروز در كفشهاى نیمدار و گیوه و چارق و جامه هاى كوچك شده ى بازیافت كودكان و مشتى « گندم برشته » و یك دانه نارنج و كوزه اى « سبزه شاهى » یا گلدانى شبوى شلخته و سال یكبار « پلو » به بهاى شرمندگى مادران در ستم بالیده و پدران نادار، جلوه مى كرد. « عمو نوروز » به گناه پیرى فراموش مى كرد، كوبه ى همه خانه ها را بكوبد و همیشه توبره ى « عیدانه » اش پشت در آلونك نشینها، خال شده مى رسید.

اكنون به شكرانه ى روزگارى با « فراوانى » بیشتر و بازوان توانمند نعمت ساز و جشنهاى پرو پیمان، بر چهارسوى سرزمین مادرى و بروجب وجب خاك زیبا و گهربارش و بر بیش از یكصد شهر و پنجاه هزار روستاى كوچك و بزرگش و برنجیبان جشن آفرینش، كه از بهترینان جهان آدمیانند، درود و شادباش « نوروزانه » مى فرستیم. درود بر سپاهان كویرى كه دست هنرمندان آن سامان، با خاك خشگ، آبگیرهاى كوثرى و جامه هاى بهشتى ساخته و بر پیكر صدها، عبادتگاه، پوشانده اند. باید، به آب آن فیروزه هاى مذاب زیر سایه سار جنگل نقش و نگار خشت هاى آبدار و پیچ و تاب كاشیها، وضوبسازى و در پیشگاه عظمت آنهمه باورمندیهاى ماندگار، نماز ببرى.

درود بر سرچشمه هاى زندگى ساز زرد كوه و چهار محال و گلزارهایى مینویى، بر گونزارهاى شیرین گز، بر واژگون ﻻله زارهاى « فریدن » و بر زنده رود مقدس.

درود بر « یزد » به « كرمان » و بر باغ باغ شاهكارهاى جاودانه شان بر سنگلاخ بى رطوبت جارى آب، به بهار خوزستان و به ﻻله هاى سرخ عابدش و به سفره ى هزاران گل وحشى و دامنگیر رهگذرش. بر « ساواﻻن » پردیسى و بر « سهند » و چشمه ساران بسیارش و بر شهرهاى پر شعور و قهرمانان ملی هر دو خطه اش بر « قویون داغى » قلوه سنگ شوراب نشین ارومیه. بر سرزمین سبز زمردگون كرانه هاى خزر و بر شهر شهر روییده بر دامنه هاى « زاگرس » از فراز تا فرود و بر زیبایى بى همتاى « داﻻهو » بر « سومار » و « ایلام » و « دهلران » و « قصرشیرین » و « خسروى »  زخمناكان ستم جهانخوارى. بر نگاهبانان سندهاى غرور ملی، « طاق بستان » و « كنگاور » بر دریاچه ى همیشه لب تشنه ى « هامون » بر گستره ى « سیستان » و « بلوچستان » تفتیده ى « باد » روبیده; و بر « تفتان » تبدار آتش نفس و بر « زابلیان » قصه هاى « فردوسى »; بر خراسان و نگین رخشانش بر مردمان تاریخش، بر « توس » و « نیشابور » و نامیانش، بر « بوشهر » بر راه ساحلی، از « گناوه » و « ریگ » زیر سایه ى كمرنگ درختان « میموزا » « كهور»  و « كلخنگ » و « بادام وحشى » تا جاسك « عسلویه»، « كنگان »، « لنگه »، « گاوبندى »، « گمبرون » تا چشمه سارهاى داغ « گنو »، تا « میناب » تا « چاه بهار » تا « بندر گواتر » …. و بر سرزمین پارس عطرآگین به بوى خوش فاش (بهارنارنج) به شیراز « سعدى » و « حافظ » و « خواجو» به « استخر » و « پارسه » به دشت خدازیباى « ارژن » به « بختگان » و « بهارلو » به « دنا » به « یاسوج » و « دهدشت » و « میمند» و سمیرم » به « بهشت گمشده » به « الوند»  بلند و « هگمتانه » و به دره ى گنجور « گنجنامه » بر « ابوعلی » بر « دماوند » اسطوره اى، آن « دیو سپید پاى دربند » و بر تهران، بزرگشهر ایران، كانون تمدن نوین و بر مردم فرهمند و خوشزبان و مهربان آن.

**********

Houshang Saranj – Toronto