بوی گند

هوشنگ, سارنج

…از کنارم که رد شد؛ گفت : بوی گند می دهی ؛ بوی هزار شیشه ؛ شیرابه ی پوست و دل وروده ی ماهی هرم آفتاب دیده ؛ در سایه سار پلیدی داغ.
وادارم کرد جامه هایم را بر آورم و بر ورقه ی سوزان خورشیدی بگسترم . با آبی شیری رنگ ؛ سرم را شستند؛ و نزدیک جامه های چروکیده و برشته شده در آفتاب ؛ پهنم کردند. بمانند برگه های روزنامه هایی که اگر ؛ دست به آنها بزنی بوی سرب رهایت نمی کند. نمی دانستم؛ چرا آن بویی که او می گفت را نمی دیدم. بایستی از گونه ی گلوله های دام آویزه ی تور های ماهیگیری ؛ زیر آب ؛ بوده باشد. یا یکمتر چهار بر مخی (مغزی ) گسترده بر میز کالبد شناسی ؛ یا چما له شده در گنجه ای به اندازه ی یک هندوانه ی جالیزی نا رس؛ یا گندیدگی ابزار بوییدن. با جامه ای به سنگینی هزار تن؛ بوی ترسناک؛ لابلای چروکهای پوست آویخته؛ بر استخوانها؛ به دیدن, نمایشگاه پرتره های مینیا توری ؛ نه ؛ مینیاتورهای پرتره ای ؛ راه افتادم؛و به پاداش گناهی نکرده ی ازلی ؛همه جا و در همه راه ؛ نفرینی موسیقایی در تنم می نشست؛ و آوای پر چندش بر خورد استخوانها را در کیسه ی پوستم؛ می شنیدم؛یا می لرزیدم. و این چنبره های خلنده ؛ پس از چندی بر ماهیچه های لزج و نرم می لغزید تا در هر شیار پوست زیر سوراخهای کشنده ی بو ؛ پرچ شوند.
بمانند پروآنه ای ؛ کنگره وار ؛ نه راست. بر راه می جهیدم ؛ و می کوشیدم از بادافره (کیفر ) آن زخمه ها بگریزم؛ بالای درختان,”بایوبا “ی تراشیده از پوست و برگ؛ و یا ؛ بر شکاف از هم دریدگی دیوارهای فرو ریخته ی بی سایه و کپر های بی در.
با آشنایی سمج و سایه وآر ؛ همراه شدم. بگونه ای بودیم که از درون پیکر یکدیگر رد می شدیم؛ بی آمیختن یا بر خوردی آب و آرد واره ای . به سوی نمایشگاه .
در آستانه ی آنجا ؛ به من گفت: نمایشگاهی با خوراکی گوارا ؛ گوشت فراوان. از پله ها پایین رفتیم. سرایی بی پایان. آبگیری در میان ؛ با دیواره های سنگتراشیده و آبفشانها و آبی سبز مریخی. بازتاب همه چیز بر آن. درخشنده بود و لرزان. گویا؛ خوانی را از ریزه ها ؛ بر لایه ی آب می تکاندند. گاه لوله و گاه گسترده می شد. خوانی از جنم درد ریشه دار. زیر درختان بی برگ دلسوخته ؛ ستبر و کهنسال. پر آدمهای چمباتمه زده از هر گونه؛ به رنگ نخودی و مو های سپید و چهره های آفتابگزیده و چشمخانه های خالی که از همانجای نشسته کران خوان ؛ آب آبگیر را با ؛ دم به گودال دهانها می کشیدندو گوشتهای قلمبه ی استخوان بیرون دویده را می جویدند _ گوسپند؛ بز؛ گوساله؛ یا ورزو های پیر سال یا شتری نحر شده؛ گزندگردانی . همه ی چشمها گرسنه تر از شکمها. کنار خوان جایی برای دیگری نبود. ناچار ؛ به تالار مینیا تور ها رفتیم.

آشنایم چنان در خود لهیده و نازک شده بود مانا که برگ بوریا یی است. از وی سبیلی مانده بود و ریشی و ابروهایی لب, فرشی ؛ بهم تابیده و بی رنگ.
مینیا تور ها همه گراورهای چاپی تبلیغاتی انتخاباتی از آب در آمدند. نخ آویخته هایی بی قاب, نمایشگاهی. انگاره ها بهم؛ انگشت, دشمنی می نمودند . چند تایی ما دو نفر را فرا می خواندند. و ما چه آسان آهنوار به سوی آن ربایش ؛ کشیده می شدیم.
در هوای گداخته و دمکرده ی شب که رها شدیم؛ تازه آشکارم شد؛ که به میهمانی کبوتر های مرده می رویم.

۲۸ فوریه ۲۰۱۹
تورنتو