سنندج و مریوان

هوشنگ سارنج

…از سر شب ، بر یال راه می رفتیم؛ چون شهابی تند. ماه ،  خاک آلوده ، می تراوید؛ بی آبتنی در برکه های آب.  تمام راه تا ساوه و تا بالاتر ،  نرسیده ، به همدان، زمین تفته، با درختان پر ریخته اش، هرم تب می پراکند. بامداد، خنکای پگاهی، از آسمان بر پیکر زمین می نشست. و دورنمای شهر ، در روشنایی روز، آرام آرام، هویدا می گشت.

پیر شهر، بر صدها تپه ، نشسته و بالیده است؛ در پوششی از سنگ و سیمان بهم مالیده در استخوانبندی پولاد و خشت پخته. بی خطی راست ، همه شکسته ، بر سینه و پشت و رخسار هر سر پناه و دکه و بازار و رهگذر ، که، پیش رفته و ساخته است. پیش از رسیدن، درختان زبان گنجشگ و سنجد و اقاقیا ، به صف، در دو کران راه ، به سلام ایستاده بودند.

سایه سازان، درختان نسل تازه ی بی اشتها از آبند.  کم آبی ی قرن، چهره پردازی نوین شده است.  آب چندان نیست که به سیراب سازی تشنگان سبز گیاه ، هزینه شود. سنه شهر،  یا سنندج ، حاکم نشین کردستان، گلنشان پر یادگاران ایرانست. سنندج خود موزه ایست ارزنده، بزرگ، رودر روی موزه ی مردمشناسی میهنمان، کاشانه ی گرانبار و عایله مند. ترمه ای زربفت، یادگار مادر بزرگ، از روزگاری دور و شیرین. در خیابان امام ، پیش  مسجد جامع ، پای از رفتن می ماند.

دریایی از گلبوته های آبی ، روییده در بطن خشت های هفت رنگ کاشی ی پخته ، از نقشهای تقلیدی شاه عباسی ، کار هنرمندان محلی و اصفهانی ی دوران قاجاری.  حیران در خلسه ی سبکجانی ی دیدن و غواصی در آنهمه یادمانهای گذشته; در میان رود جاری بازاری پر رفت و آمد و شنیدن موسیقی ی آوای پارسی شیرین در اعوجاج لهجه ی کردی و تن پوش های ملی در خط خط شهری شلوغ و بزرگ، همزاد بافتی کهنه از معماری یکه.

ساختی دویست ساله و مسجد ترکیبی یگانه دارد؛ بر یک کرسی ی بلند تر از کف گذرگاه عام. صحن و درون و برون یکپارچه آبی پوش کاشی ی فیروزه ایست.  شبستان و مدرس و حجره های طلاب، یکجا مدرسه مسجد اند. دو ایوان رو به خاورو جنوبی دارد منحصر به خود. همه ی سازه زیر سایه ی نه چندان بلند دو مناره ی کاشیکاری شده آمدهاست.

بیست و چهار ستون سنگی مارپیچ تراشیده، با سر ستونهای مقرنس کاری ،نگهدارنده ی آسمانه ی شبستانند و تاقبندیهای گنبدی، در کنار نقش آیه های قرآن شریف و نیز کار برد خطوط بنایی، در کلافه ی معقلکاری و آجر کاریهای هنر مندانه، همساز با نیلوفرانه های خط ثلث، آرامجایی خدایی فراهم آورده.

گره چینی در ساخت پنجره های مدرسه و سر در ها ، غوغای نساجی ی هنرمندان چوبکار است. بخشی از کاشیکاریهای قاجاری در ترکیب نقشبندی با  گلهای صد پر صورتی و بابونه و برگهای زرد بلند و تابدار ، زیبایی همراه با احساسی پاک می آفریند. خانه ی کرد (عمارت آصف  ) موزه ی مردمشناسی قوم کرد ، پر دیدنیست؛ از شبکه ی آفرینش های هنری، سازه های معماری و گچبری، حیاط سازی با ارسی های بدیع در خلال فضا سازیهای رنگین در بازی نور پشت شیشه های زرد و سبز و آبی و گلی، نشانده در قابهای گره چینی ی پاره چوبهای در هم تنیده موزه ی سنندج ، گرد آمده در خانه ای ایرانی ، سبکی دیرین و بسیار زیبا و آرامشبخش.

خانه ی سالارسعید ،  مالامال از نشانه های کهنسالی.  سفالینه های گورخانه ای. زهدانهای خاکی پیش از تاریخ… شب شیدای از آنهمه دیدن، جاذبه های ساختی،  مسجد جامع – عمارت خسرو آباد و آصف و حبیبی ، وکیل الملک ،مشیر دیوان ،احمدزاده ،ملک التجار ، سالار سعید ، حسینیه ی امجد ، ……حمام شیشه  ، پل قشلاق  و  پل شیخ  ، به شستشوی چشمان ، تا الموت آبیدر ،دژبلند سنندج ، باید ، بالا رفتن و بر نشیم عقاب، نشستن و بر سبد پر ستاره ی شهر نگریستن و غزل بلند ناب را در ستایش رهایی و بیوزنی در خلا لحظه های اشراقی ، سرداد. به سوی مریوان، راهی یکصد و سی کیلو متری ، آغوش می گشاید.

راه پر پیچ، پر دره، پر بلندی، از کوه تا تپه ساران است. گویا یکباره ، به گودال شگفتیهای آلیس، می لغزی. تا پایان راه و رسیدن؛ در یک نگاره ی سبز و طلایی،  راه می سپری. از کوهپایه تا کله ی هر بلندی ، چادر شبهای زربفت گندمزارها را به آفتاب گسترده اند. بافه های گندم، در سایه ساربلوط های ستبر ساقه لم داده اند. و خوشه های پا کوتاه هنوز ندرویده در نسیم ، کاکل ، می جنباند.  راه چون پیکان جانشکار ، بر چپ می پیچد و راست، بر تپه های بریده ، سینه می مالد و پیش می رود؛ تا در ژرفای آبرفتی، چنگ ، می اندازد.  آنی فرصت غفلت از دیدن ، نداری؛ باید پیاده بر رد پای چوپانان، رفت و در هیمنه ی زنگ تکه ها، تپه به تپه، دره به دره و بوته به بوته را آزمود و حس کرد.

نفس راه در روستای  ” نگل ” می برد؛ در پیشگاه گنجینه پر بهایش. قرآنی یگانه ، بر کاغذی پوست آهویی ،  به شفافی ی نور و درخشانی آذرخش. به خط کوفی نوشته ، که هزار سال است در اختیار مردم روستای نوگل بوده است.  اکنون در حریم پولاد نگهداری می شود ؛کران تالار نماز. مکانی ، گلبو و مطهر .  هنگام جدایی، از پله ، بیفتی، نمی شکنی؛ پیکرت با جان، همسنگ، شده است.

راه از میانه ی ارم می گذرد. در مریوانی. شهری همگون سنندج.  پیکان  بر گردو بن کرانه ی دریاچه ی زریوار نشسته است.  تالاب نهصد هکتاری زریوار، آرایه خال شهر مرزی ماست.  دریغ از وا نهادن آن آب پاک و طراوت بخشش و به بازار مرکز خرید اجناس خارجی رفتن. زریوار، سر چشمه ی زاینده ی رود مریوان و آبگیر تمامی برفابهای بلندیهای مریوانست.

آن تالاب  بزرگ ، با  ژرفای سه  متر ،  هم گردشگاه است هم ، پرورشگاه ماهیان سپید و عروس. برای دیدار از گستره ی ۲۸۲۰۳ کیلومتر مربعی ی پاره ای از کشورمان، کردستان، و ده ها شهر بزرگ و روستاهای آبادان و زیبا وحاصلخیز ، پر کشاورزان و دامداران کارآمد، فرزندان مادهای شاهنامه ای ، چندین کرت باید به دیدن رهسپار شد ؛ برای دیدار با زیباییهای طبیعت و مردمان راستکردارش، با شریفان و با  ‎ ” کریمی ” از کریمان.

**********
اصفهان
۸/۴/ ۱۳۸۹