روستا‌ی کوچک “کامو”

هوشنگ سارنج – تورنتو

خانه وبرج میرزا آقاخان کامو – اهدایی آقای همایون اربابیان

براى زيستن در پيكر تبدار کلان شهرهاى سرزمين هاى بزرگ و تاب آوردن زير فشار سنگينى بار كار بى پايان و انجاماندن و سامانبخشى وظيفه، هفته هاى هفت روزه كم مى آورد و انسان گرفتار در کلاف سردرگم گزينش شايد نادرست به هفته هاى ده يا بيست روزه نياز دارد! تا از گردش شتابناك ماشينهاى بى رگ و پى وانماند و براى رسيدن به ناكجاآباد! و سيرابى ندانم چه ها! جوانى را تند براند. آنگاه، فرصت سربلندكردن و ديدن زيباييهايى كه در آنست را نمى يابد. درخشيدن بهار و رقص پروانه را نمى بيند، آواز آب و خواستگارى پرندگان را نمى شنود، خنده گل و بالندگى كودكان و دگرگونى معصوميت فرشتگانه لطيف آنها تاراج كار بى وقفه مى شود. آدمى پير مى بايد و غريب راه نشين تا بى شتابى زمان، بلندى روز و بى انتهايى شب را بر گامهاى عمر خويش حس  كند.

بركران بن بست وينچستر در راستاى خيابان پارلمان – رو به شمال – مزرعه  River Dale Farm رو در روى گورستانى كهن، پهلوى پاركى چمن باخته و پرسايه همسايه كبوتران رها، با دستان دراز شاهراه تا درياچه انتاريو، بر گرد تپه اى چند پله، پشت ديوارك مفتولی ميخكوب شده است. از دروازه گل درود مى فرستد و از خاك سياه غرق در طيف هزاران رنگ به شكرانه نعمت امن جام بر سر دست كرده  است.

نسيم در سايه بوته ها، گيسوان بنفشه هاى شرمگين را مى نوازد. آسمان و ابرپاره هايش در آب قهوه اى رنگ آبگيرها، خيسانده مانده است. باغهاى هفتگانه واژگون از زير پاى و پشت سنگ چين هاى خزه بسته تا باﻻى ديد گرد روستايى به كوچكى يك غربال حلقه بسته اند. بهاربند اسبان مجار و گاوجاى چند گاو سربزير، آغل گوسپندان فربه و مرغﻼنه هاى خلوت، دانه چينى ماكيانهاى كم جوجه همراه پابلندى و نگهبانى خروسان دلفريب. راهى باريك سر بر بالين سبزه ها، با پيچشى نرم از روى برگهاى خفته در شن و كنار جانپناه هاى چوبين پوسيده تا فراز دو مانداب كم ژرفا پيش مى سرد.

و بوى بى شتاب و ماندگار ده و رقص نرم دودچوب در بخار آبيرنگ آويخته ميان شاخه هاى سبز، زير درختان تناور دست در دست طراوت شيدا مى توان پرواز كرد. روستاى كوچك “كامو”(۲) پشت دره كوههاى ابيانه، دورتر از دليجان، پايين تر از امامزاده شهسواران سوار بر دوش پاره اى از كركس كوه چسبيده به آسمان ‘ مانده به كاشان ‘ كوركى بر رگ راه. سبز و سرد و طربناك بر خاك شن آجين و برشته در آغوش خر سنگهاى زاده از خاك تنها و رها، در گذرگاه باد نشسته است; باد روبند  ويرانساز خاك بى جگر مانده و ترسيده از هيمنه (۳)  يورشهاى پى در پى و هوهوى ليسنده هر بوته گياه.

پياله آبگير، در مشت سپيدارهاى برگ نقره اى و درختان زردآلو و گوجه و تاكهاى بى داربست لمیده است. در پياله اشك زمين از دل سنگ ‘ در زارى نبايد ‘ براى چشمان گردآكين سرخ گلهاى ستمكش مى تراود. كه دهقان پيرنماى كليجه پوش (۴)  با دستان آژده (۵)  و يارى همسر رنگ باخته و بى نشاطش همراه كودكان نزار پيش از برآمدن خورشيد به گلچينى روند كه بهار موسم گلجوش گلابخانه (۶) است. اگر در كوهسار باﻻدست رگى از سنگ سر بگشايد، باريكه آبى بر خراش زمين و فراز ريشه هاى زرد سرخ بيدبن ها و سنجدهاى خميده پشت تا توتستانهاى سنگزارى پا مى كشاند: كه هر دانه آبدارش در آن گرماى مكنده يادآور شيرينى پرواز شاهينى جستاگر بر بال باد داغ خشكسارهاى پرپهناست. بر درمنه زارهاى (۷)  خوشيده (۸)  و پر مردار، فراز كاشانه هاى رهاشد  بى آسمانه (۹) و ديوارهاى فروريخته و درگاههاى چروكيده و چشمخانه هاى خالی از چهارچوب و پنجره و انسان. و آبراهه هاى پرماسه بى آب. و نفس سياه سبزه سوز بيابان، كه بى ترحم بر باريكه كرتهاى ﻻغر كدوبن و شنبر خيار (۱۰)  و تك بوته هاى ذرت بى كاكل در آن پهنه بى پهلوان، آن برهوت سوخته مى تازد. بوى شهد مزرعه سبز، خنكى آينه آب و نسيم، چشم خيال را مى شويد. آنجا خیلی دورتر از دور پتياره (۱۱)  سبزه خوار آدمى سوز، ﻻى سنگهاى آفتابسوخته به كمين نشسته است.

*************

Houshang Saranj – July 2003

************************************

(۱) اشاره به بيتى از رودكى (ياد يار مهربان آيد همى)

(۲) روستايى بس كوچك و ييﻼقى نزديك كاشان

(۳) ترس زاده از شكوه

(۴)نوعى تن پوش قديمى

(۵) آژده، آجيده، خراشيده و آجدار

(۶)اشاره به فصل گﻼبگيرى در روستاهاى اطراف كاشان

(۷) درمنه، نوعى گياهبوتé كويرى

(۸) خوشيده، خشكيده

(۹) آسمانه، طارق، سقف

(۱۰) شنبر خيار، خيارچنبر

(۱۱)پتياره، ماده  ديو