خوابی در بیداری …

هوشنگ, سارنج

غره : فریفتن؛بیهوده امیدوار ساختن ؛بیهوده دل به چیزی بستن ؛سپیدی پیشانی اسب ؛ ماه, نو ؛ شریف ؛ مهتر, قوم ؛ فریاد, سهمناک؛ غرش,بمب افکن ؛لرزاندن, مردمانی که هیچکاره اند ؛بوده اند ؛ هستند؛ خواهند بود.
غریق :کسیست که آ ب از سرش گذشته باشد ؛ فریادش به جایی نرسد و هر دم در آب بیشتر فرو رود . – همه ی فرهنگهای واژگانی پارسی و عربی –

از خانه ی نیمه . ویرانه که؛ پا بیرون نهادم ؛ بر کوچه های ویرانه ؛ گام بر می داشتم. بر خاکهای مرده تراشیده از دیوار های خشتی ساز. به گونه ی گورستانی غریب افتاده با مردگانی کهنه و پوسیده در زمان و یادها. جایی که از شکافها ی باد ساز یا پنجه های درندگان, گرسنه ؛ جمجمه ای سگکش را می نمود و کژدمهای زردرنگ از ترکها بر خاک, زمانبرده اش ؛ می لغزیدند و شیبهایی که راه, بی پایان, تا ماه را. و خرابه هایی که اسپند بوته ها ی خاکستری با تخمدانهای دستار پیچیده شان بجای نرگسها نشسته بببودند.

قزوین, آباد و پر فراونی شیرین میوه های نابش و مردمانش ؛ سیراب از آب, آبنبارهای چل پله ؛ و خنکای مانده از شبهای تاریک که بوی نمناکی چکه چکه کردنهای شیر های آب افشانش سردی میبخشید ؛ را متفقین جنگ جهانی دوم بمباران و ویرانه ساختند. که باز جایش به آبادانی نیمبند ؛ سده ای زمان برد.
در خانه ای بی در و دیوار با آسمانه ای فرو ریخته ؛بر تلی از خاک و مان ؛ نشستم. پیکر یک قناری کف قفسی افتاده بود. بیرونش آوردم با نوک انگشت گوری ساختم و تنها رهایش ساختم . چاه, آب خشگ از آوآر بود. درختان برگ سوخته بودند؛ در پی پیوندانی گشتم که شکلی از آدرسشان وجود نداشت. همه چیز در خاک فرو رفته بود. از گودالها و مرده ها می گریختم. کلاغها از شاخه ها آویخته بودند؛ گاهی که زاغکی را لگد می کردم آوای زندگانی مانده در شش آن زاغچه فریادی سهمناک بر می کشید. هر خانه حفره ای تاریکتر از چاه می نمود. بچه هایی چونان کیسه های نان,خشک ؛زیر بغلهایی هر دو مرده .
به جایی رسیدم؛ خاکستری ربگ نه لبها رنگی داشتند گلی نه آسمانش ؛ آبی؛ برگ, درختان همه پنجه اسکلتی ؛ پرندگان بی خواندن ؛ گردنها آویخته ؛ بی جای برشی ؛ یا تیغی بران. دالانی دراز می رفت تا پیش, تیمچه ای ؛که پوست, گاو می فروختند همه موشی رنگ. بر تخته هایی چوبین, نیمه سوز ؛ از نیمکت های مانده از درسگاه های کودکان . دیواری بلند از بتون که بیخ, طاقش پنجره ای بدون, شیشه ولی میله هایی از آهن مانده بود کسی با زغال روی دیوار ؛ بدرودی نوشته بود . پایان, راه چنان له شده بود که دو دیوار , در هم ساخت . دست چپ دری به خانه ای می رفت سرایی کف پر از خاکستر .کاشانه ای پر از دوسیه های کهنه . پنجره ها بی شیشه ؛ بادگاهی سرد نشستگان بر چارپایه های لق و میز های پایه شکسته . کسی که چشمانی با حفره های خالی دشت پرسید کاری داشتی ؟لب خوانی کردم بی پاسخی مرا بر سکویی نشاند با یک قیچی دوکارده مو های سرم را برید. کف باغچه واره ای پر از چشم های کنده شده بود. . هیچ کس شتابی نداشت؛ نه شادی نه خشمی نه امیدی نه آرزویی . دیوار ها ؛ سقفها پنجره ها چشمها فرو ریخته آدمها یخ زده ؛دوسیه خانه را باد می لرزاند.
سال ۱۰۰۰قمری بزرگ شاه صفوی پایتخت را به اصفهان برد . جایی که بتوان نیروهای سرکوبگر را آسانتر به کانونهای آشوب رسانید کوچه هارا پدافندی ساختند و باغچه های ایرانی هم. زاینده رود را در شبکه ی آبرسانی چند هزار ساله دواندند با پیچه ی کاشیهای هفت رنگ سازه ها را آراستند و شهر چون خمیر برآمده رو سوی کویر ها آورد و تا گلوگاه کوه ها بر آمد و زمینهای هزار و دویست ساله یال ها را بلعید و تمامی سیه روزیهای آسمانی و زمین خواریها ؛ به فراموشی سپرده شد و خاک رنگ, مفرغ سوخته یافت .
…..قطا ع ,غزه امروزه سرزمینی است محصور میان,منطقه ی متصرفی اسراییل از فلسطین و سینا و دریا. سابقا جزیی از فلسطین بود اکنون تحت, تصرف, مصر می باشد. (در گذشته )و با نظام, خاصی اداره می شود. طول, آن ۲۵ میل و عر ض , آن از ۵ تا ۳ میل است. ۱۸۰۰۰۰سکنه دارد (در گذشته )و شامل, غزه (مرکز ) “”خان یوسف “” دیرالبلخ ” و “رفح “می باشد. .. به نقل از لغت نامه ی دهخدا