محمودخان

هوشنگ, سارنج

محمودخان را زمانی بیشتر شناختم که با یک گروه به باغی ؛ پیکنیک رفتیم. چندی به گپ زدن گرد, سبزه ها و سایه سار, درختان چنان گذشت؛ که به ناهار, سوخته بر بابزن رسیدیم. پس از ناهار که خاندان, باغدار آمدند ؛ رفتن و باز نهادن, زیباییهای بوستان و روز و آفتاب؛ شرنگ, اندوه در کا ممان ریخت. روزهای دیگر که او را می دیدم؛ هر پسین؛ به گامزدن و بیرون راندن خستگی از تن ؛ به پارک می آمد و پشت, دیوار, مخابرات ؛ بر پشتی نیمکتی تکیه می داد و در تنهایی سیگاری دود می کرد تا دودش کسی را نیازارد. اکنون هم به یقین همین کار را می کند ولی من از او دورم و نمی بینم. سپس بر می خاست و آرام دوری می زد و سایه وآر به دوستان , خوشخو می پیوست و هنوز چنین است. اندامی باریک دارد و استخوانی و دلی پر از مهر میهن و هم میهنان ؛ با اندیشه ای سخت به روز و خواهان, پیشرفتی در خور, تاریخ بلند, ماندگاری مردمانش. در نخستین دیدارم ؛ با وی؛ و آن ریش, بر چانه و گونه ها , یک افسر, انگلیسی پشتیبان, کمپانی هند, شرقی ؛ بدون, کلاه, چوب پنبه ای و شوشکه زیر, بغل ؛ در یونیفرم, خاکی رنگ, سربازیش ؛ جلوه کرد. بعد تر او را یافتم ؛ مردی استوار با اندیشمندی به اقتدار, ملی و شعر شناسی مردمش زیر آن مویهای سپید از تجربه ها.
دیشب تمام , شب. نوشته های وزین او را خواندم. با نشانه های ویژه ی خودش – دو حرف , هم جنس , دوباری بجای تشدید. – دنیا دیده است اسکاندیناوی را خوب می شناسد؛ انگلیسی می داند . کتاب نوشته است؛ بر تاریخ ایران و احزاب و اقتصاد وارد است. مقاله ها ی ایشان در نقد و بررسی ؛ کوبنده ؛ ضربتی و چکشیست. مماشات و رفیق بازی و گذشت؛ در بیان, باورهای درستش جایی ندارد واژگانش همه نجیب و دور از سونش, سخنهای خلنده است. بلور, درخشان, نوشتارش ؛ فریاد, رسای فرزانگی و روشنگریست.در کج فهمی یا بد فهمی یا لجبازی پاره ای از خوانندگانش ؛ بردباری و شکیبا یی دارد. و با جمله ی ” شادزی ” بدرود می گوید. در تک تک, سخنوریها و نوشتارهایش رد پای پر باری و آگاهی و اشراف بر نیاز, فکری روز, مردمان آشکار است . در اوج, توانمندی و چیرگی بر فهم, درست , ضرب المثل های پارسی ؛ میراث, دانش گذشتگان ؛ چونان تاس اندازی استاد مهره نشان, شایسته ایست. و در بکارگیری آن تابیده رسنهای سخنهای ناب بهره می گیرد. و در پاسخگویی منطقی ؛ تکاوری چالاک می شود. همواره پاسخ, مناسب در آستین دارد. من در کمتر کسی آنهمه دلبستگی به راهنمایی راستین به سر زمین, پاکدستی و پاک اندیشی دیده ام. از گنده گویی و گنده دماغی بدور ؛ در اندیشه ی نشان دادن, راهکارهای سازنده بویژه جوانانست . از واماندگی اجتماعی در بافت خرافه و دروغپردازی می گریزد. مکتبهای سیاسی و فلسفی و کاربریهایشان را می شناسد. با انگشت, اشاره ؛ بندبازان, نان به نرخ روز خواران را مثله می کند. ……..
بامداد, آدینه روز زوداز خورشید از پنجره ام سرک کشد. ابر پاره ها ؛ خورشید را پرده کشیده بودند و محمود خان باور دارد که؛ خورشید برای همیشه زیر , ابر نمی ماند.

هجدهم اکتبر, ۲۰۱۹
تورنتو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *