با مرگ هیچ بزرگی زندگی به پایان نمی رسد

هوشنگ  سارنج

این چه افسونیست که همواره سایه ی نا پایدار,  خویشتن بر سر ما ؛ گسترده است و هیچگاه نمی گذارد از آرامشی خرد پذیر بیاساییم؟ به گناهی نا کرده و راه, رفته ی نا خواسته ؛ پیوسته بر تابه ی اندوهی ژرف می سوزیم و شورا به می بارییم . اگر آدمی تنها بود و بر یک ستآره سوار؛ باز هم آن دادگاه, ازلی ؛ کفاره ی تنهایی  و ندانم کاریهایش را می ستد؟

این بذر , خرد در هر خاکی فرا وردی دگر گون دارد.  جایی گردن آویز, راز شناسان, راه, ”  معرفت  ” رسن داراست . آلنده ها سرب آجین؛ پاتریس لوممباها گلوله باران ؛ لبان حق گویان دوخته  و یکی هم گلبویه ی جالیز نشین احمد آبادی می شود. … درین فرایند, روالی؛ جوجکان, از چنگال, شاهین, مرگ رهیده؛ مهر و انگ, ترس و گریز از پیگردهای ستمگرایانه دارند. و از رویارویی با حق طلبی هراسناکند . و در آستانه های احساسی ؛ چنان از خود بیخود می شویم که  از راه, منطق فرسنگها به دور می افتیم. از هر دستی ؛فن آور  , هنرور  یا دانشور. این تنهایی و خود پنداری خیلی دانستن ؛ باره ها ؛ در افسانه هایی چون  اسفندیار ؛ سیاو وش ؛ پرومته ؛ اطلس …باز گو شده است. این چند روزه زیستن,انسان, تنها ؛  بر هر کرانه ای از  ارس؛ راین؛ یانک تسه کیانک ؛ می سی سی پی ؛ کارون یا دیگر سامانه های زندگی ساز ؛ بایستی در چاره گریها؛ سپری شود که در ستیزه های مرگ انباشت ؛ می گذرد.

آدمی آفریده ی مفید هستی ؛ عقلمند ؛سازنده و الگویی ازتوان , آفرینش است. درخشش, داناییش در راهگشایی آزادگی باز می تابد. دردا  این سیاو وش است که در آتش, کینه ورزی و تنگ نگری ندانستن, می گدازد. و در عین, نا باوری ؛ اسطوره های اهریمنی ؛ هستی اورا به گدازش می کشا ند. زندگانی بشر در چرخه ی ابزار های نوین ؛ چنان میانبری می رود که گویا؛ فاصله ها گسسته اند. دیوارهای اخلاقمداری ریاکارانه و ترسمداری و واهمه اندیشی در بسیاری جا ها فرو ریخته است .هر چند نیمه خدایان زر نشان, زورمدار؛ جایگزین می شوند و اشرافیتی نو پا و آزمند تر؛ از میان , پا برهنگان انقلابی سر بر می کشند. ؛ اما بر هم انباشت؛ جهان در حال,دگرگونی و مداری نو است.

فرهنگ, پند آموز, دیرین, ما؛ چنان رنگ و لعاب , جامعه ی پدر سالاری دارد که بند بند و سطر سطر و واژه به واژگانش, در چهار چوب, اندرزهای سالار باوری بر آمده است. هر از گاهی بزرگی از خانواده ی دانش یا هنر جان می بازد که به  راستی ” …از شمار, خرد ؛ هزاران بیش است. ” و با مرگ, آن بزرگ ؛ روند, جهان از پا نمی افتد. ؛ چه نبض , زندگانی آدمی در زدن است و بسیاری بزرگان, دانش و فن آوری و هنر در حال,آمدنند.  هوشمندی آدمیزاده از دیواره های بسته ی آمال اندیشی یگانه پرستی و سالار باوری می گذرد .

آری ؛ پاره ای  مردمان از جنس میدان و  خیابان و سنگ و سیمان نیستند؛از جنس, , گلند و درک, زیبایی دارند. و خدا را در زیبایی مظاهر او می بینند. . سینماگر ؛ شاعر یا نویسنده ؛ نقاش و دادرس و مفتی و سرباز؛ آموزشگر یا پزشک و  دیگر خادمان, به بشریت؛ همه از مقوله ی خرد و درک درستند. آدمها بایستی پیوسته به سوی والایی و خدا گونگی متحول شوند. تیغ برنده در دست , زنگی مست کار بری دارد نه آنان که از سوی خداوند, راستی و پاکی و خلاقیت ؛  فرستاده ی ساختاریند.

**********
تورنتو
۲۰ جولای ۲۰۱۶