آبها و خاکها

هوشنگ, سارنج

دریاچه ی “موریسون ” یکی از دویست و پنجاه هزار (۲۰درسد آنهای شیرین, جهان )دریاچه ی استان, انتاریو می باشد.
بخش, موسکو کا ؛ سرزمینی جنگلی سبز و پر دریاچه استکه موریسون یکی از آن بسیار است .
یکسد و شست کیلومتر رو سوی شمال,خاوری تورنتو؛ بیتر از “بری ” و ” اوریلیا ” . تا رسیدن به دریاچه ؛ کشتزارهای جو و ذرت و سویا و گیاه زارهای فراوان و گسترده ای را خواهید دید.
یکهفته ؛ در هتلواره ای بر کرانه ی آبهای موریسون میهمان, خوان, مهربانی تینا (دخترم)و همسر و دخترش بودیم. از پشت, شیشه های پنجره آب را مشت می توانستیم کرد. دریاچه ای آرام ؛ زیر, سایه سار, همسایگی جنگل. و بینشگر ؛ چشمان , طرب خواه را سیراب می کرد. نسیم, بامدادی آبرا زرهوآر ؛ ریز چشمه چنبره می ساخت و اسکله ی چوبین, زیر, پا ؛ بر تن, آب ؛ چونان شتری گامزن ؛ بر موژ های ماسه ای لمبر بر می دا شت. گویا در خوابی تشنگیکش ؛ می رانی. دریاچه آبخستی بزرگ دارد (mile )و چندی کوچک و کوچکتر و کرانه هایش چندان آرامش , دستنخوردگی دارد که بر دیواره های خاک پنهانش ؛ آشکارا؛ پاسوری از تاراج, خاک و آب و گیاه دیده می شود. نزدیک, خر سنگهای سر از آب بر کرده و چسبیده به خاک ؛ در پناه, بوته زارها ؛ نیلوفران, آبی بر سر, دمبرگهای مویین؛ به درود, آفتاب شکفته اند و ماهیان؛ آسوده از کفروبی پیوسته ؛ زیر دواج , آب ؛ پنهانند. روزی دیگر که پستای دیدنی دیگر داریم؛ نمود , آرامشبخش گیاه ؛ همراه با ریزش بوی آن سر از خواب بر داشتگان ؛ غوغا می کند. راه رسیدن به آب و خانه ها ؛ راهی تراشیده از درختان, جنگیست؛ باریک و تابدار و هر کجا که از دستان, فرزندان, آدم رهیده و زمین, خدا ؛ مانده است فرشی از گلهای رنگارنگ, خودرو ؛ در رنگهای سپید و زرد و ارغوانی ؛ گسترده و زمین؛ تشنه ی آفتاب و ژاله ی شب نشین و چرخه ی گل و بذر و شکوهمندی زیباییست.

به روزهایی می اندیشم که پس از یک هفته کار, سخت وزمانبر ؛ در شهری دور و بازمانده از هر آسایشی با آب, نوبتی و نان, آلوده به ناکامی و هوایی سوزنده ؛ می کوبیدیم؛ تا شوشتر بر شانه ی راهی مرگ آفرین؛ (سر گچ )راهی باریک ؛ بریده بر بدنه ی کوهی بلند ؛ فراز, دره ای وهمناک؛ که هر هفته قربانی می گرفت. راهی پرغبار که سد بار پیمانکار, در باری پول, راهسازی را خورده بود و باز مردم از کوه به دره می افتادند. …..رسیدن به آبی زورمند (کارون,استوره ای )بر بدنه های رودخانه ای بی مرگ ؛ رسیدن به بهشت بود و روزی گشوده و فراوان. نان خوش بوی و گوشت, پروار و ماهیان, به نخ بسته و در دام, آب. و نشستن در کنار, کشتزارهای کاهو و بوییدن, بوی خوش , باقالی . آنروز ها کجا رفت ؟و ما کجا رفتیم ؟جهان کجا رفت ؟ آدمیان از بر پایی آسیای مهر بیزی ؛ توانباخته اند. هر کس در پی کینتوزی از دیگریست. دیگرانی که دیگر نیستند؛ یادواره اند. زهزادان , کم آموخته سخت می درندو گروهی در پناه, کوید ۱۹ دست به یغما دارند.در پستایی دیگر پشت به دیواره ی قایق داده آب را می نگرم و در” چلگرد “می گردم. شا مگاهی که هنوز آفتاب فرو ننشسته بود گرد آلود ؛ چسباندن, روستای ” ونک ” از سمیرم را به چلگرد , زرد کوه ؛ سر چشمه ی زاینده رود ؛ همراه دوستم حسین ساطعی ؛ پس از چند روز و شب پیاده روی به سر آوردم. شب به خفتن شتاب داشت. از دور ؛ سپیدی چادری کرباسی نمایانتر از دیوارهای سنگی یا سیاه چادر های ایلیاتی می نمود. سپید چادر کله قندی از آن, عسلگیران بود. به آنسو رفتیم تا خیمه به اندازه ی راستین نمود. بی پیشباز, سگی نگهبان و ترس انگیز ؛ درودی و پاسخی و فراخوان , به ماندن و خوردن و خوابیدن . او از کیانی ها بود و آشنا در آمدیم. شامگاهی از ماه, روزه بود و کیانی روزه دآر. دلوی به من داد تا از چشمه آب بیاورم. و حسین را به کوبیدن , نخود آب, روزه گشایی به کار گرفت.
شاد سازی چه زود شکار است. دلبری و گریز پایی آهوان, چابک و جنگاوری گوزنان, شاهین شاخ را ندارد. با درودی یا بخشش, پاره نانی به خوشخویی ؛ لبخندی چونان شکفتن, بی مزد, غنچه ای .به آب می نگرم؛ ژاغری می خواهد؛ به پهنای زمین تا پاره های خورشید بر آب پاشیده را گرد آوری کند.
تورنتو ۶ جولای ۲۰۲۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *