هوشنگ سارنج
…به سوی دریا راه افتادیم. راهی بود با پهنایی سترگ و شاخه شاخه های فراوان. آفتاب بر یال و کول هر نخل بلند و پرچین , گسترده بود. بوته زار های گلهای کاغذی , چونان فرشهای مخملین کرمان و کاشان بودند ؛ تن به شستن در آبگیر, نور سپرده . سبزه و گل از روبنده ی خاک حیا مند, جوشیده بود.
در شهر لاگونا بیچ , برای نخستین بار , به سلام,اقیانوس آرام ایستادم. شهر زیبای لاگونا, بر گرده ی شیب و فراز, آب, پهناور تا چشم انداز, دیدن؛ بوسه گاه, خیز آبها بر سفره ی نرم و سپید, شنهای خیس و پرندگان بود. فرصت, دیداری از نگار خانه ی نگارگری سرشناس در جهان, آب و حیات وحش, “وایلند wyland ” دست داد.
گالری؛ در آبی رنگ آب زنده بود. نگاره ها ی به بند کشیده در چهار چوبها؛ بر زمینه ی غروبهای آتشین؛ شگرف می درخشیدند. والها و دلفینها و ماهیان پرنده ؛ در همسایگی ی ماهیخانه (آکواریوم) همه شناور بودند؛ در قاب یا آب. جاذبه و دل انگیزی بر هر درخت شیشه شور و اکالیپتوس آ ویخه بود. با یستی با نگاه, خریدار چید و برد و به یادی ماندنی سپرد. میهمان شگفتیهای گسترده بودیم؛ در شهری آرام و سپید و روشن. زیر سایه سار, درختان بلند ماندیم گوش به آواز, امواج؛ که از آب می جستند و بر کرانه ها می کوبیدند. نزدیک به ما؛ بازارچه ای کوچک از کارهای دستی ی مکزیک؛ زیر سایه بانهایی کتانی ؛خمیازه می کشید. گل در پیکر سفالینه ها؛ تجسد ابدی یافته بود.
نگارگری ؛ اغلب بر آمده از ذهن های خام یا برگرفته از دیوارهای پوسیده واز یاد افتاده ی تمدنهای رفته بر باد, “مایا ” و ” آزتک ” هاست و یا هر سرخ نژاده ی کوه های ” آند ” یا سفر کرده از دریا بار های دور ” آسیا ” پخته و رنگدار و بر انگیزاننده ی اشتهای نوشایی دستی به گزینش و تثبیتی کشدار در آبتنی نگاهی. … دو زنبق از بوته زار, سفال, لعابدار ؛ از باغ, دکه ایچیدیم و از جایی دیگر هم یک پرده ی چاپ, باتیک خریدیم با زمینه ی سرخ و فیروزه نشان و چه زیبا . دو باره راه افتادیم؛ راه چنان طولانی بود که با همه ی رسیدن به هر دیار؛ در عمر ما؛ پایانی نداشت. و آب پهناور با تمام سالمندیش؛ دست از بو سیدن کرانه های سنگی و شنی بر نمی داشت.
“لاهویا” دیگر شهری زیبا و تمیز بالای آب نشسته بود. سبک غا لب معماریش مکزیکی ی در بند مدرنیسم در آمده است ؛ با کلاه فرنگی های پر غرور,سر فراز, قله ساختمانهای ازتکی که بر بلندای سبک بی خشت و خاک, امروزی نشسته اند. آمیختگی ی رنگ اخرایی ی خاک آفتابخورده و سپیدی ی موجهای کف آگین؛ دیدنیست.
کناره ی بتونی ی سوار بر آب ؛ پذیرای روز پر مهمان بود. و غروب هم غوغا کرد. آسمان در رنگهای آبی و سرخ و سپید و طیف هزار گونه ی سحارش همراه با کرشمه ی الهه ی زیبایی به خانه ی شب می رفت.
روز هم به آسانی دست از دیدار پهنه ی آب پر آبرو بر نمی دآشت . هر کس پشت به روز خود را در بازوان روزی رو به پایان ؛ جاودانه می ساخت. …
**********