چهار باغ, شهر, دوچرخه ها

هوشنگ, سارنج

ستون, مهره ی شهر, اصفهان؛ چهار باغ است. همان چهار باغی که” مافروخی ” در کتابش آورده : ” باغ بکر ” “” باغ احمد سیاه ” ” باغ,فلاسان “و
” باغ, کاران ” که حا فظ بزرگ هم در غزلی ناب به باغ کاران نماری (اشاره ای )دارد.
سال, ساخت, چهار باغ , صفویان را ۱۰۰۵ هجری نوشته اند. از خجستگی آب , بسنده ی زنده رود اصفهان “واحه ” ی خرمی در تنگه ای میان, کویری سوزنده بود. و خاندان, شاهی ؛ خوش می گذراندند. سپس ؛ آدمیان آب را سر کشیدند و همه جا ؛ سنگستان و گورخانه ی ندانم کاریهای آنان گردید.
این مرده ریگ, صفویان با آنهمه نمادهای خدا پرستی شکوهمند که در هر گوشه اش گلدسته های فراخوانی به ستایش ؛ دست به سوی آسمان بر افراخته بودند ؛ در دوران, ستمگریهای قجرها ؛ ترا شیده شد. مایه های ساختمانی “هفت دست ” “آینه خانه ” نمکدان ” باغ,نوی ” ظل سلطانی را بر افراشت. این گوشت, قربانی همواره در درازای تاریخ؛ خانه ی داریان را آباد تر کرده است.
هفتاد سال, پیش ” چهار باغ ” گردشگاه, همه ی توده های لهیده از کار ,تو انفرسا و هم شگفتیگاه, روستاییان, خریده به شه آمده بود. سه قهوه خانه ی بزرگ , “آلمانی ” ” مشد ابوالقاسم ” و “علی انجیلی “(گلستان ) داشت و یک کافه ی ” اخوت ” در دو قهوه خانه اش که در کرانه ی خآوری بودند ؛ تریاک کشی و چای و قلیان بکار می رفت. هر قهوه خانه ” بستآنی دا شت گلکاری (شمعدانی -اطلسی-لا له عباسی )شده با خیابانبندی های ویژه ی نشستن و تریاک کشیدن. و پایگاه, بسیاری رسته های کارپیشه ای همچون بنا یان ؛ گچکاران؛ مطربان و…نقا لی هم شاهنامه می خواند. در کافه ی اخوت هم ؛ در پهنه سرباز, بی تاخی ؛ با پرده ای سر دستی ؛ نمایشنامه هایی از جنس, ” رو حوضی ” گاه همراه با دسته های ” اکربات باز, تهرانی “روی سنی دستی ؛ سر می گرفت. آرام آرام همه ی اینها جا به سینما و نمایشخانه ی نه چندان بشکوه سپردند. تاتر, اصفهان نخست اول کوچه ی جهانبانی بود و سپس به دروازه ی دولت (میدان, امام حسین ) رفت . تاتر, سپاهان هم ؛ در پاساژه, کازرونی بود.
میدانی گسترده چسبیده به سی و سه پل داشت که چهار خیابان به چهار سوی شهر از آن می تراوید. تندیسی از برنز هم بر پایه ای بلند, سنگی تخم, مرغی ؛ ایستاده بود. از آن میدان, مجسمه تا رسیدن به پایآن, خاوری خیابان, شیخ, بهایی سینما ” پا لاس ” در پاساژی ؛ سر به کار, نمایش فیلمهای هندی یا آمریکایی داشت و پس از ۲۸ / امرداد ؛ هر دو نام, ” همایون ” یافتند . در میدان, مجسمه ؛ سینما آفریقا ؛ کمی بالاتر ؛ رو به دروازه دولت دو سینمای چهار باغ و عالی قا پو ؛ رودر روی هم. روبروی شیخ بهایی سینما ایران نزدیک , تاتر, سپاهان؛ سینما مایاک در کرانه ی باختری چهار باغ سینما حافظ ؛ در خیابان, حا فظ سینما مهتاب؛ در کنار, پاساژ کازرونی سینما تاج و در بخش, جلفا؛ سینماتاتر, مهر…با گذشت, روزگار ؛ معماری زیبای شهر تن به مایه های نوین, شهر سازی سپرد. شهر خشت وگلین, خنک در گرمای کویری جان به آهن و آجر و سیمان باخت. شهر روز از پی روز کرانه های کشتزاری خود را جوید و بزرگ و بزرگتر شد. شهری که در آغوش, جالیزهای خیار و هندوانه و خربوزه و سبزی و کاهو و اسفناج و….بدون, سد, شاه عباسی و در اندازه ی کوچک خود زندگی می کرد و بیش از سی کارخانه ی ریسندگی- بافندگی و سد ها؛ کار گاه, کش بافی و شعر بافی دآشت و چهار صد هزار دوچرخه به مردمانش سواری می داد شهر بانی با همکاری شهر داری چهار صد هزار دوچرخه را گرفتند و بر دامنه ی کوه, ” صفه ” تلنبار کردند تا آنهمه پوسیدند و نا بود شدند. هر بامداد کارگران ؛ افسران ؛ درجه داران ؛ و دانش آموزان ؛ با دو چرخه به کارخانه و کارگاه و پادگان و کلانتری و دبیرستانها می رفتند. دو چرخه ؛ هویت داشت؛ نمره و سند و گواهینامه و عو ارض سالیانه دآشت. زنگ و چراغ و دینام و گلگیرو قاب و ترکبند داشت. اندازه ی هر دو چرخه برای آدمها گونه گون بود. ۱۸-۲۲-۲۴ و خیلی کم ۲۶ و بیشتر اروپایی بود. از انگلیس؛ رالی و هرکولس ؛ از هلند؛ فیلیپس؛ از آمریکا؛ سه تفنگه (ب.س.ا )..بقالان که هنوز سوپر نشده بودند؛ از بنگاهها میوه های دستچین را در خورجینهای بزرگ بر ترکبند, دستکاری شده به دکانها می کشیدند. ماستبند ها ؛
طبقکشها ؛و چلو کبابها و بریانیها….همه ابزار, باربریشان دو چرخه بود .یاد دارم؛ خنچه های عقد و عروسیها ؛ ؛ کاسه نباتهای چشم روشنی و چراغهای زنبوری (تریک )شبهای جشن ؛ با دو چرخه آورد و برد می شد. طبق های پر از تاره (کاسه ی سفالی – ذرتی هم می گفتند )ماست ؛در سه رج ؛ روی هم از کارگاه, ماستبندی ؛ بر سر, دو چرخه سوار به بقا لیها می رسید. ..دوران, دبیرستان بچه های راه, دور پروانه ی آمدن بمدرسه با دو چرخه را داشتند. از روستاهای کرانه های شهر. زمستانها , دستانشان به فرمان می چسبید. گونه هایشان می خشکید؛ و می ترکید.
آدینه روزی ؛ پانزده دوچر خه سوار , کلاس, سومی همراه یک سر پرست ؛ راهی پل, شهرستان شدیم. هر کس ناهار خود را آورده بود و بنا بود از روستای شهرستان هم؛ نان, خانگی با ماست, میش بخریم. آفتاب, پاییزی لای شاخه های برگ باخته یا زرد؛ غربال می شد. پس از جایگیری ؛ بچه ها ؛ با اجازه رهسپار, کوچه باغ های غبار انگیز شدیم. کشت, بهاره ی آن زمینهارا بر داشت کرده بودند. ساقه های سبزقهوه ای بجا مانده از خشخا ش ها ؛ سر در آفتاب, کمرنگ, پاییزی می جنبانیدند. بر آن خاکها ؛ خشخاش خوب می رویید . در وقت؛ بذ رش را بر آن شخمزار , ” باز کشیده ” غنی از “کود , حیوانی ” می پاشیدند. و پس از رویش بوته ها ؛ از آنها میانکش می کردند و مردم آن بوته های میانکش را در سبزی فروشی ها می توانستند بخرند و با سرکه بخورند. و بخوابی کوکناری و خلسه آور بروند. آنروز از کوچه های تا مچ, پا در خاک, غباری و آمیخته به سرگین, چهار پایان ؛ میان, دیوارکهای چینه ای گلین رفتیم. چسبیده به دیواری کوتاه ؛ یک ردیف درخت, کویج (زالزالک )سرخ؛ روییده بود. بر شاخه های نیم خاردارش دانه های یاقوتی رنگ, کویج ؛ می درخشیدند. بچه ها از دو چرخه ها فرو ریختند و از درختان ؛ بالا کشیدند..
“آذری ” دوچرخه ی زنانه ی سبز, روشن نوی داشت. با آن مهربان و با گذشت رفتار می کرد. ” اربابی “که نزدیکیهای ” لنبان ” پدرش دوچرخه باز سازی می کرد ؛ از همه ی ی ما بلندتر و ترسوتر با رخی کشیده همچهره ی ” فرناندل ” می نمود. دندانهای زرد, دردگرفته اش؛ درشت و زنگارگرفته هم بود. و کمتر درسخوان. هنگام, بدرود با آن درختان, بخشنده ؛ او بود که خبر داد, دو چرخه ی آذری را برده اند. همگان ؛ دلسرد و یخزده می خواستیم به ناهار هم نرویم. و رفتیم؛با دوچرخه های دستکش . آنروز مزه ی نان , خانگی و ماست, میش بر ما تلخ شد یعنی که نخوردیم؛ و تمام, زیباییهای پاییزی و چرخاب, ” پل چون ” و تیر اندازی پسر سرهنگ و فرود غمبار,قره غاز “زیبا ی شکار, او را ندیدیم و روزی ماندگار در یاد ها را از دست دادیم .

بیست و ششم, اکتبر ۲۰۱۸
تورنتو