چنگارها

هوشنگ, سارنج

آن اندازه از ابرهای سیاه باران بارید تا ؛ با چرکاب, خاک آمیغ ؛ همه ی نخلها؛ را خپه کرد و چنگارها را سیر گوشت.
چالاب نوشیدنی ما؛ پشت به مادی دآشت و من می پنداشتم؛ خرچنگهای خندان به آن چاه هم رفت و آمد دارند. از چنگالهایشان ترسی داشتم و در تاریکی شبها ؛ که بایستی آب از آن چاه بر می کشیدم؛ بیش از چاهرسن و چرخچه اش از خرچنگهایش بر خود می لرزیدم.
شبی هول انگیز و بارانی ؛ دلو را به چاه انداختم. پس از چند زخمه ی هراس آور به دیواره ی خیس از تاریکی نمناک ؛ بر آب نشست. پس از کوتاه زمانی در آرامش و خفتن آوای ترس ؛ از ریزش آبچکه ها بر تارک پهن پنجپایگان خندنده ؛ دلو و سنگینی آن مرا تا ” مدین” و ” شعیب ” و همسر آینده ی “صفورا “پرت کرد . از چاه ؛ نوری و گنجی (حجمی )از گونه ی استخوانبندی با نرمشی کهربایی بر آمد. و پیشم ایستاد. با چهره ای پر راه راه های باریک و ابروانی نرم و لبانی به نازکی زیر استکانی ؛ در پیراهنی از چیت گلدار . از لپهای خشکیده و مهتابیش ؛ شهدی با مزه ی گوشت نیمپز و دود چوبهای تاک زیر دیگدان پخت, آموزه های دروغ و دغلکاری بر لبهای لبویی رنگ در سرکه رفته ی من نشست. نسیمی سرد از چاه ؛ مو های سوزنی آن نازک بی رنگ را می لرزاند. آن اندازه باران بآرید بر همه ی دشتهای تشنه و زهردار که به پشت دیوار های ” ایلامی “رسید . گاو ها بینی از آب بیرون نفس می زدند و گاو میش های دو شیده در پس سر بازان رامس در آب بازی می کردند. و بر آبهای آمیخته با “فرات” قهقهه زنان آبکوبی می کردند. گل آب ؛ مزه ی کودکان خوابیده زیر آبهای کله زن و کاشانه های رقصنده بر آب و بوی پلاستیک آبشده و نزاع سرداران فرعون و نوچه های ریز و درشت او را می آورد.

بلمها ؛ سوار هم؛ در تاریکخانه ی گریه ی خشک آب؛ بر سریر خرچنگها ؛ مرده می آوردند و درختان ریشه در هوا ؛ از درودگریها می گریختند. هیچ ماهی ای دانه ی مروارید بر لب ؛ دم بر رویه ی آب نمی کوبید. رقص آب ؛ ماتمی بزرگ می نمود لبهای یخ زده ی عروس چاه را دست مالیدم. آن دندانهای پیشینش ؛ گسی و سردی ریگهای از برف رسته را بر جانم ریخت.من همیشه ؛از چهره ی زهرخندی خرچنگها ؛ترسیده ام.دهان چهار گوشه ی بی لبا ن گلی و آن چشمان بر آمده در هوا ؛ بی مردمک و پلک و مویچه های بلند دخترکان آبزی ؛ با نیمتنه هایی از ماهیان و دستانی به بلندی گیسوان ؛ موژ بردار زیر ستبری پرده ی آب و بی وزنی آبسواران (حبابها )سبک و ترکنده. لب خوانی آبمرگی و برندگی دو کارد (قیچی )از گوشتهای نرم آمده در گل و لای ؛ چندان بر سر در, هر کارگاه و نماهای سازه های بلند دیدنی و خواندنی شده ؛ نمایانتر از دماوند و دنا ؛ سهند و سبلان؛ یا الوند یا؛ آلاداغ . ترسناکی سایه ی سیاه چنگارها ؛ چونان ؛ دیگجوشی ؛ گلجوش می زند؛و می شکفد و می گسترد .سایه ی سیاهی که بر همه چیز پرچ شده. نیمی از ” خنیر ث ” را می لرز اند . بودا روزی دراز گوشی سپید اندام ؛ مصری ؛ از گوشه ای عرعر کند تا دو کا رد چگار رها کند. با آنکه جای گوشتهای بریده درد جاودانه دارد.
چاه آب نوشیدنی ما ؛ در مطبخی تاریک ؛ گلین ؛ دودزده باسه پایه های آهنی سیاه و برنجپالهای مسین سوراخدار کنار دیگهای سیاهتر از اندیشه ی آ دمسواران بود. کنار در ورودیش ؛ زیر آسمانه ای سیاهتر از پشت, دیگچه ها؛ سنگابی بود و دهانه ی چاهی. چرخچه ای چهار پله و رسنی پیچیده بر آن که سری از رسن بر دسته ی دلوی؛ گره داشت . شب هنگام به آنجا رفتن و آب آوردن در تاریکی؛ همراه با شنیدن چغ چغ چنگالها یا چک چک آب تن را می لرزاند.

نهم آوریل ۲۰۱۹
تورنتو

؛

؛

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *