جلادان هم مى میرند (۳)

هوشنگ سارنج – تورنتو

جلادان هم مى میرند (۳)  “برشت”

میدان نقش جهان - اصفهان

میدان بزرگ و بس زیباى نقش جهان، خوان گسترده ى زیبایى، با آن چهار شاه بیت معمارى بى همتا، كه بر چهار كرانش برآمده است; گلبوته هاى همیشه زنده اش را آفتاب مى داد. بازار، همچون كاروانى پركاﻻى شرقى، از زیر دهانه ى سر در قیصریه با صدها مدرسه و تیمچه و كارگاه هنرى، كنار كاروانسراهاى بارانداز و میان دكانهاى ماﻻمال از ریسمان و نخ و پشم و پارچه، قند و فرش و قالی، پیچیده در عطر خوش دارچین و فلفل و میخك و قرنفل، در نور باران خورشیدیهاى گنبدین طاقهاى ضربى، تن مى شست و با تاب و خمى نرم، تا پاى مسجدجامع نفس مى كشید.

مسجد بى صحن و تك گنبده و بى مناره ى شیخ لطف الله با رنگ آمیزى یگانه اش در جامه ى كاشى هاى معرق گرانتر از هر گوهر همرنگش به بلنداى اندام ستایشگرش مى نگریست.كوشك شش اشكوبه ى عالی قاپو با آن ساختار بس دلنشین و نگارگریهاى میناتورى بر بدنه هاى درونى اش – از فراز – مسجد شیخ لطف الله را مى ستود. پایین سوى میدان هم، در چندگامى دروازه هاى سنگین چوگان بازى دوره صفوى مسجد فیروزه اى چهار مناره، با آنهمه فضاى گسترده در بازى رنگهاى سبز و آبى و سرمه اى، با چشمان گلدسته ها، خوان سبز زیبایى را مى نگریست.هنگامى كه موشك تركید، نخست گیجى بود و فراموشى و سپس دیدن باران خاك مرده از بند آجرها و ریزش سقف و ابر قهوه اى نارنجى و ترس و ناباورى زنده بودن. گریز آدمها و یله گشتن كار و بار صندوق ها. پارگى جامه و پوست تن…

به یمن سبكسرى موشك، میدان از چنگال نفرت كور رهید و بخشى از گوهردانه هاى پوشش گنبد فیروزها هم از چفت و بست خاك و گچ بیرون جست. تن خشكیده و سالمند بناها لرزید و زیان دید، بازار و دكه ها و آدمها نیز…

دورتر موشكى دیگر، پشت دیوارهاى مسجدجامع را به ستوه آورد و درهم شكست، چه خوب كه دورتر سر به زمین آورده بود. زنى فرتوت، سخت مى گفت: ” این شهر میراث فرهنگى بشرى و جهانى است; چرا بعثى ها چنین مى كنند؟” گویا، آن روزها، شب جهان خفته بود. رادیو مى گوید: بغداد از سه سوى محاصره شده است….

موشكها، مركز بغداد و ساختمانهاى دولتى را مى كوبند….

فرودگاه صدام، به چنگ نیروهاى متحد درآمد و نامش به فرودگاه بغداد تغییر یافت… یك هواپیما و یك هلی كوپتر آمریكایى سقوط كرد… در بصره انبارى از تابوتهاى خالی و تعدادى استخوان كیسه هاى آدمى یافت شده است… مى گویند شاید استخوانها از آن سربازان شهید ایرانى باشد….

**********

Houshang Saranj – Toronto