هوشنگ سارنج
صوفی سر خوش از این دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش
“حافظ “
امروزه بسیاری مدعیان هنرمندی به ویژه اهل آواز موج نو بر سفره ی مرده ریگ فرهنگی باز مانده از صوفی گرد آمده اند و از آبروی آنان هزینه میکنند؛ خوبست چند اصطلاح صوفیانه را مرور کنیم.
گروهی پایههای راه و رسم صوفیگری را از هند و دین برهمایی و بودایی میدانند که به مانویان و از آنها به جهان اسلام راه یافته است.چه هندویان خوشبختی را در گسستن از دنیای مادی و پیوستن به جهان روحانی میدانندوبرای وصول “ترک جهان” “ریاضت” گوشه نشینی ، شاگردی و کوچک شماری جسم و تنهایی آموزش داده میشود. در آیین مانوی هم رد پای “وحدت” و ترک مجاهده آشکار است.
گروهی حکمت اشراق – که در اسکندریه مصر به دنبال حکمت یونان ،بویژه،افلاطون پاگرفت – را سر آغازی بر تصوف میدانند. حکمت اشراق میگوید:اساس و اصل “هستی ” خداوند است و جهان و آدمی تجلی گاه وجود اوست.
خدا همچون نور در تمام آفریدهها جریان دارد و هستی بخش است و هر چه مخلوق است به انداز توان و درکش از نور یا ” اشراق الهی “بهره مند میشود . خدا جو باید بامطالعه در “عالم نفس ” و “سلوک ” و تذکر و ریاضت از راه “کشف “بوی برسد. گروهی دیگر تصوف را به ” اصحاب صفه ” میرسانند و حضرت علی(ع)، حسن بصری ،رابعه … را از پیشوایان عمده آن میدانند؛ متفکرانی چون جنید، بایزید، ابولقاسم قشیری، حسین بن منصور حلاج ،ابو ا لحسن خرقانی،ابوسعید آبی الخیر… یا سرایندگانی چون سنایی، عطار، خاقانی، کمال الدین اسمأعیل، مولوی، عراقی، جامی… در گسترش آن اندیشه کمک بسیار کرده اند.
بن مایه اندیشه صوفی ،بر هستی خداوند است .او جز خدا را نمی شناسد .هستی مطلق را خدا میداند و دیگر چیزها همهٔ پرتوهایی از ذات بی زوال ویند. پایه ی آموزش صوفی ی صافی، خود را فراموش کردن، جز به خدا نیندیشیدن،خود را برای خدمت خلق آماده کردن، نسبت به همهٔ مخلوقات خداوند مهربان بودن،دردو رنج ادمیان را از بین بردن و ایجاد برادری وبرابری… بوده است.
هر پیر خود مراحل شاگردی پیری دیگر را تا مرحله “خرقه پوشی” پیموده. مرشد،شاگردان را در “زاویه” یا خانقاه یا تکیه، راه و رسم عبادت،می آموخت. پیروان پیر،فقیر یا درویش نام داشته اند؛ کسانی هم مانند فخرا لدین عراقی، گاه در اثر انقلابی باطنی، بی طی طریق یا “سیروسلوک” به آن جایگاه ،رسیده اند. مایه ی حرکت به سوی کمال،”عشق “است و خداوند خود عاشق را بر می گزیند و شور در دلش بپا میکند. درین شیدایی و رهایی از خود یا “سیر الی الله” عشق در کلام گفتنی نیست. تسلط و سیطره یافتن جوهر انسانی بر وجود و شایانی ی دریافت صفات الهی بیرون از شرح و بیان میشود.
دوران شاگردی ،”سلوک”و شاگرد مکتب عشق،”سالک” و مدت آموزش،”سیر و سلوک” نام دارند. در آن دوران دگرگونی ی حالات روحی ،روانیست که سالک به “حال” و “وجد” یا سرور عاشقانه دست مییابد و در پی آن دست از دنیا و وابسته هایش شسته به جهان حالتی “فقر” نزدیک میشود.
اطاعت بی چون و چرا شرط سلوک است. دران راه ،سالک به جایی میرسد که بترک خود گفتن و تحمل خواری و ملامت پذیری آخرین حلقه ی زنجیره ی آموختن و یادگیری وی میشود که “جذبه ” بنیاد آن رفتارهاست. راه وصول به تعداد سالکان و چگونگی جذبه در سیر و سلوک دارد. پیران در سلسله مراتب از “ابدال” و ” اوتاد “پایین ترند. “قطب “از همهٔ بالاترو مدیریست که در باور سالکان ،برگزیده خداوند میباشد. قطب شاخصه ی شناسائی ندارد؛ بین مردم،ساده زندگی میکند؛ بی هیچ ادعا مزد خواهی یا برتری جویی یا خواهشی نفسانی و بدون جلوه گریهای دنیاوی. قطب با دستیاری ی ابدال و اوتاد در زمانی ویژه گرد هم میآیند و به سامان دادن کارهای جهان میپردازد. او میتواند “کرامت” کند. یعنی کارهای نشدنی را شدنی کند. سالک با پیش زمینه عشق و رهنمودهای مرشد به دل آگاهی و برتری ی معنوی میرسد. در آن راه باید خود را از صفات حیوانی “تخلیه” کرده ،به صفات الهی “تحلیه” ساخته تا به مرتبه ی “تجلیه” ی صفات الهی ،”واصل” شود. از آن پس نگرش وی به نقطهای خالی از خود متوجه میشود.
همهٔ مالامال از دلبستگی ی، عاشقانه به همان که مطلق جهان هستی است و همهٔ موجودات بزتابی از وجود وی است. آخرین وادی “فنا” است که سالک به صفات ملکی و فرشته خوئی و گذار از حیوانیت میرسد. نگفته نگذ ریم که شناخت عارفانه و ترویج شیوه درک زیبایی بر پایههای کاربری هوشمندانه جدای از “پوچ گرایی” و “دریوزه منشی” و چشم به راهی ی رسیدن “فتوح” به خانقاه است. بزرگان ادب پارسی ،خود در پی ،بی اعتبار کردن گداپیشگان کار گریز و خرقه پوش کوشا بوده اند. عارفانی چون مولوی جزو پیشاهنگان تورق کتاب هزار توی ذهن آدمی اند. انسانی که وجود پنداریش از فراگرفتههای محیطی و وراثت خلقتی همراه با رد انگشت ذهنیت تاریخی بر آمده؛ خیلی از یک حیوان ناط ،بزرگتر است.
سخن عارف پروریده در مکتب منطق نظم جهانی که از هر ذره ،با گوش دل سرود آسمانی ی یکرنگی برادری و برابری را میشنود؛ سردادن بیاننامه ی جنگ ستیزی و یگانگیست. او در برابر هرگونه تفاخر استیلایی ، اندیشه ی ایستادگی سر میدهد. واژگان رمزامیزش ،در نگارگری ی دیگ جوش سینههای آتشناک به کار میرود.
*****
Houshang Saranj – Toronto