مهاجرت

هوشنگ سارنج – تورنتو

شجاعت مهاجر در رويارويى با ندانسته ها بسيار است

بر پايه ى تحقيقات دانشمندان انسان شناس پس از بوجودآمدن انسان در آفريقا و آسيا و ازدياد هسته هاى اجتماعى، آنان به دنبال يافتن سرچشمه هاى جديد موادغذايى طبيعى، مجبور به كوچيدن به زيستگاه هاى ديگر شدند و با افزايش جمعيت و پا گرفتن زندگى روستايى – شهرى در سرتاسر كره ى زمين، تمدنهاى فراوان و شكلهاى گوناگون اجتماعات با فرهنگها و آداب و رسوم و رژيمهاى حكومتى متفاوت توسعه يافت. و اين همه از جابجايى ى دسته جمعى طوايف و قبايل انسانهاى نخستين پديد آمد كه مى توانسته بدى شرايط زيست  محيطى – قهر طبيعت – يا ستمكاريهاى همسايگان مهاجم و….. انگيزه ى عمده ى مهاجرت شده باشد. اما مهاجرت در قاموس امروزين، رويدادى نو از سده هاى نوزده و بيست مى باشد; دورانى كه مرزبندى كشورها و شكل  بندى حكومتى و بلوغ اجتماعات كامل شده و انسانها متمدن گشته و رها از نحوه ى اداره ى قبيله اى بودند. اما فشارهاى حكومتى و صدمات دوران اشغالگرى و تسخير سرزمينهاى ديگران به نام مستعمره موجب مهاجرتهاى فراوان بوميان مناطق اشغال  شده به ديگر مكانها جهت كسب آزادى، رهايى از زورگويى هاى گوناگون و محل اقامت و اسكان گرديد.

تبعيد اجبارى نيز گونه اى ديگر از شكل مهاجرت را به وجود آورد كه موجد فرهنگى اختلاطى شده است  – در دوران استالين، تبعيدهاى جمعى – در آمريكا، سرخپوستان، در ايران كردها…. مثالهايى است. مهاجران سده ى نوزده از اروپا به آمريكا براى آزادى، زمين و استقلال و غذا و رهايى از اجبارهاى مذهبى مهاجرت كردند. تب مهاجرت در آن زمان جنبه ى ما لى داشت و فقر، خانواده هاى كارگر و كشاورز را به اضمحلال مى كشانيد. فشار سياسى نازيسم در سال ۱۹۳۰ بسيارى از مردمان تحت فشار نازيست هاى حكومتگر را به مهاجرت به اكناف جهان وادار كرد.

آمار نشان داده بدى وضع اقتصادى اروپاى آن زمان و آوازه ى آزادى اجتماعى و مذهبى در آمريكا، چگونه سيل مهاجرت به آن سامان را قوت بخشيد. رژيم هاى استعمارطلب با يورش به ديگر سرزمينها از راه لشگركشى هاى دريايى و محاصره ى آنان و ايجاد مستعمره و وزارتخانه هاى مستعمراتى باعث سرآغاز مهاجرتهاى بى امان دزدان و زاهدان، مجرمان اجتماعى و هم آزاديجويان شدند. اسپانيايى ها به سوى آمريكاى ﻻتين، فرانسويان به كانادا، آلمانها و انگليسى ها و ايتاليايى ها رهسپار آفريقاى سياه شدند. انگليسى ها فراتر رفته با “تجارت مثلث” جهت پر كردن جاى خا لى نيروى كار مزارع پنبه ى آمريكا به غارت سياهپوستان آفريقايى پرداخته براى هميشه بذر نفاق و دشمنى بين نژاد سياه و سفيد را آبيارى نمودند.

حكومت وقت انگليس بخاطر پاﻻيش جامعه از عناصر نامطلوب، بسيارى زندانيان خطرناك را به آمريكا و استراليا تبعيد كرد و در سال ۱۸۲۰ دولت به كسانى كه عازم كيپ تاون براى توسعه و آبادانى آفريقاى جنوبى مى شدند، كمك ما لى مى پرداخت. پارلمان انگليس هم با تقويت انديشه ى مهاجرت درصدد فرستادن فقيران به سوى مستعمرات برمى آمد. ايتاليايى ها هم در آغاز قرن بيستم براى رفع بسيارى مشكلات اقتصادى و اجتماعى ى كشور خود، راه را در ايجاد مستعمره دانسته اتيوپى و ليبى را تحت سلطه درآوردند. جمعيت اروپا كه در سال ۱۹۵۰ به پانصد ميليون رسيده بود راهكار رهايى از چنگال فقر روزافزون ركود پس از دو جنگ ويرانگر را در اشغال و چپاول سرمايه هاى ديگران و مهاجرت پيدا كرد. جمعيت كره ى زمين هم كه در آغاز سده  بيستم به سه ميليارد سر مى زد; در تنگناى بيكارى و جا و مكان و پول، جز مهاجرت به ديگر سرزمينهاى مناسب، چاره اى نداشت، چه ديگر نظريه ى مالتوس چندان كارآمد نمى آمد.

چينى ها و ژاپنى ها به جنوب آسيا و آفريقا، اروپاييان هم به آمريكا و استراليا روى آوردند. فاكتور مهم ديگر در مهاجرتهاى جمعى يا خانوادگى و فردى عامل مذهبى، عقيدتى و سياسى است. به ترك وطن گفتن سوئدى ها در سال ۱۸۲۵، مهاجرت مسلمانان هند به بخش استقلال يافته ى مسلمان نشين پاكستان، مهاجرت هندوها از پاكستان به هند، قتل عام هاى مذهبى ﻻهور، مهاجرت سياهان از جنوب به شمال آمريكا، بوميان آمريكا و…. توجه شود. بزرگترين انگيزه ى مهاجرت مى تواند “غذا” و “آزادى” باشد.

انقلاب صنعتى و توسعه ى آن طبقه ى كارگر را به وجود آورد و به دنبال ركود بازار صنعت و اشباع بازار نياز كارگرى، فقر خانوادگى كارگران بى زمين و كارِ اروپايى آنان را وادار به مهاجرت نمود. بين سالهاى ۱۸۲۱ تا ۱۹۰۰ حدود ۱۹ ميليون از ايرلند و ديگر مناطق اروپا مهاجرت كردند كه از آن ميزان حدود ۸۵ درصد به آمريكا رفتند. دستآورد اروپا از مهاجرت شصت ميليونى مردمان خود به ديگر نقاط جهان و بازگشت دوباره ى بيست ميليون از آنان پس از مدتى ماندن، گذشته از بازگردانى سرمايه هاى ما لى فراوان، آوردن فرهنگى غنى و آميخته با انديشه هاى آزاديخواهى و ايده آلهاى نو بود كه اهميت اين دگرگونى فكرى در ساختار اروپاى نو بيشتر از ديگر عوامل سازنده بود.

به هر روى مهاجرت آدمى، امرى شخصى است. يك مهاجر كسى است كه به كشورى مى رود كه در آنجا زاده نشده، مى خواهد آنجا ساكن، شهروند و داراى حقوق برابر با ديگر نو-هموطنان بشود. يك مهاجر، احساس آزاديخواهى با فكرى تازه تر دارد. در راستاى تنفس اجتماعى تازه نسبت به جامعه ى گذشته كه احساس اختناق و نارسايى داشت – درك رهايى و آزادى بيشتر دارد. وى در اجتماع پيشين احساس ارزش لياقتى و امنيت كلی نداشته. مهاجر در مجموع انديشه اى انقلابى دارد، مى خواهد تمام بنيادهاى ارزشى گذشته را ويران و طرحى نو دراندازد. واهمه اى از التقاط فرهنگى، اختلاط و آميزش و اكتساب تجربه هاى نو ندارد. باور دارد كه به آزادى دلخواه مى رسد، مى خواهد از هر گونه قيد و بند سنتى، آيينى و عرفى ى دست و پا گير، آزاد و رها باشد. ممكن است در پيشه ى تخصصى خود قرار نگيرد اما رهايى از بند تبعيض خودى و نه خودى و استقرار همپايگى شايستگى ها به او نيرو مى بخشد. شجاعتش در رويارويى با ندانسته ها بسيار است.

مهاجر در پى ايجاد عشقى فراگير نسبت به همزيستان خود است. از رنگ و باور مذهبى ديگران نمى هراسد. اصلاً در انديشه ى ذهنيت ديگران نيست. دنياانديش و خودباور است. در كار آخرت و ساماندهى و سنجش اين و آن در آن باورها دخالت نمى كند. ارزيابى هايش در رابطه با قانونگذارى اجتماعيست، برابر با ميل باطنى ى صحيح، مى پوشد و مى نوشد، مى رود و مى آيد بى هيچ ايجاد زحمتى يا دردسرى براى ديگرى كه در همان ديگ با وى مى جوشد. و لى …. مهاجر يكسره در آسايش و رفاه نمى افتد در قبال كمى دريافت بسى چيزهاى ارزشى مى پردازد.

مهاجران نو كه از بند سخت جامعه اى كه نتوانسته به او پاسخى دلخواه بدهد رهايى يافته، در دام سختى هاى فراوان ديگر- زبان، كار، سرپناه، تطابق فرهنگى، همگونى اجتماعى و … گرفتار مى آيد و باﻻترين آنها، اذناب و دنباله هايى ست كه به علت دلبستگى هاى سنتى و رسم و رسوم آبا اجدادى نمى توانند آنها را رها كنند. پدران و مادرانى كه در عادت به گونه ى زندگانى بومى خود باليده اند، آنان كه همراه  بانگ خروس برخاسته اند و با اذان آشناى روستاهاى آرام و همه فاميل پشت ديوارهاى همبستگى غريب خفته اند. آنان همه مى نالند و در خلوت خود مى گريند چون سنگينى كوله بار خاطره ها مى آزارد.

گورخانه ى همه يادها پشت خاكريز وطن مانده است. جشن ها و عزاها، طعم و مزه ى همه ى روزها، داربست انگور باغ همه ى يادها، جانماز و قبله، بوى عطر ياس سفيد و داغى نان تازه، غبار كوچه هاى پرآشنا، راه روستا و دوستى ها… خود را مى بينم كه چه آسان به آن همكار آشپزم روى ليزى كف آشپزخانه صميمانه گفتم چه خوب بود آخرين شب بى صبح را داشتم كه از مرگ رو در رو مى هراسم. آن پير واداده ى سرگردان را كه با چشمان عسلی اش از درد غربت و زندگى ى باخته و خانواده ى ناسازگار پسرش اشك مى پالود. آن تيمسار متوقع عصبى، آن پزشك بى كار آواره. آن مهندس، آن بسيار بسيار تنهايان از پگاه تا شامگاه چشم به راهان فرزندان خسته از كار و آن تنهايى ممتد بى پايان از روزى به شبى ديگر پيوسته.

بى زبانى، بيگانگى فرهنگى، ناباورى اعتقادى، گرانى مزد خدماتى و … اين نخستين وصله ى ناهمرنگ درد بزرگ ناتوانى ها در سلسله دردهاى فاصله انداز بين نسل پير پرآرزو با نسل دربند كار بى امان نفس گير در ناكجاآباد آرمان سوز است.

**********

Houshang Saranj – Toronto