داغ دل ﻻله به ﻻدن نشست

هوشنگ سارنج – تورنتو

داغ ﻻله به ﻻدن نشست

ﻻدن دلسوخته هم ﻻله گشت

در بزرگداشت قهرمانانه ﻻله و ﻻدن كه در آرزوى رهایى از چنگال اسارتى بیست و نه ساله، در راه آزادى، مرگ را هراسان ساختند، سر  فرود مى آوریم. آنان، جاودانه در آغوش خاك روستاى لهراسب فیروزآباد، پس از عمرى بردبارى سختى و اندیشه رهایى، آسوده و جداى از یكدیگر خفتند. آن دو ” پرومته” ى زنجیرى و “اطلس” گرفتار رنج بى پایان گناهى ناكرده بودند كه دور از چشمان باز وجدان جامعه، پشت پرده ی شرمناكى فقر، رانده شده، در محیط صدقه و افلاس و نامهربانى. درماندگان پیشه و كار، كودكى قربانى شده ی خود را گذراندند و در نوجوانى، نیكوكارى از تبار فرشتگان دردشناس، به شایستگى نهادى انسان یارى مى رساند و آن دو را تا فرهیختگى مى رساند و بدا، كه بخت نایار، در اوج فرزانگى مقدور و مقدر در آستانه درك هوشمندانه زندگى به راه اندیشه جدایى به كام مى كشاندشان. آفرینش، گاه در فرآیند زنجیره ی هنرنمایى هاى خود، بیداد مى كند و بیرحمانه ستمى پایدار و بى فرجام درباره ی آفریده اى روا مى دارد. البته مفاهیمى چون داد، دلسوزى و بیداد، مهربانى و ستم، زشتى و زیبایى، بدى و خوبى…. در پروسه تكامل جسمى و قراردادهاى اجتماعى بشرى، هستى و پا گرفته  و دسته بندى شده اند.

هر قومى نیز نسبت به میزان درك و آگاهى و بیدارى وجدان و شعور جمعى با موضوع برخورد مى كند. ژرف اندیشان دانادل، كمبودهاى جسمانى و بى دخالت آدمى را عین درستى مى بینند و جامعه خویش را به سوى كاربست این دیدگاه مى رانند و بهنگام، دست یارمندى پیش مى تازند و بنیادهاى رفاهى، كمك رسانى و تیماردارى، همراه كادرهاى ورزیده و دلسوز، در جامه پزشكان بى مرز، انجمن حمایت از كودكان بى سرپرست یا عقب افتاده و معلول، زنان ستمدیده ی بى پناه، دیالیزیها، پاركینسونى ها، سرطانى ها، حمایت از زندانیان و…. هزاران نهاد بشردوستانه دیگر براى نیازمندان به وجود مى آورند.

از دیگرسو، كم نیستند فرصت طلبان سایه نشین كه در آشفته بازار گرفتاریها به تبلیغ و بهره بردارى رو مى آورند. ناگهان از پشت سنگر آسایش، با ماسك انساندوستى و به منظور كاستن از بار عذاب وجدان، در غارتگرى و انباشتن و كامیابى خود به روى صحنه جسته، نهادهایى كمرنگ و نابسنده سنگین نام و سبك رفتار به وجود مى آورند و اشك تمساح در مرگ و از دست رفتن انسان مى ریزند; سوگنامه مى نویسند و همگام با تپش شلوغ شهرهاى دوزخى و شتابنده، موذیانه، در دل مى خندند و در خلوت، پایكوبى مى كنند، نقش دلسدختگان بازى كرده و به ظاهر مویه سر مى دهند و در سایه ادعاى طرفداران حقوق بشر به بند و بست هاى چپاولگرانه ثروت ملی و نیروى كارآمدشان مى پردازند.

خیلی دور نیستیم با روزگارى كه به دست ایلغار كلان سرمایه جهانى كه از آستین صدامیان برآمد، یك میلیون جوان پرآرزوى ایرانى در جنگ نابرابر كه همه اعراب از آن پشتیبانى مى كردند، به خاك غلتیدند. در آن بیداد پیكار هشت ساله تمام جنگ افزارهاى آلمانى، آمریكایى، انگلیسى، اسراییلی، ایتالیایى، سوئدى، سویسى، روسى، چینى، كره اى……. جان ستان جوانان بیگناه سرزمین ما گشت و آن پیكرهاى نازنین در سكوت خفقان بار مجامع طرفدار انسانهاى جاندار، بر شنزارهاى تفتیده ی عراق، زیر آفتاب سوزنده خشكیدند یا در مردابهاى هورحویزه پوسیدند; كه هنوز از خشكسار آن مزارع مرگ استخوانپاره ی آدمیانى رشید، كامل، بى نقص و جوان را برداشت مى كنند.

جوانان رعنایى كه از روستاها و مدارس خراسان، سیستان و بلوچستان، مازندران و گیلان، آذربایجان و كردستان، خوزستان و استانهاى كرانه خلیج فارس، كرمان و یزد و اصفهان….. عاشقانه پا به میدان آتش زندگى سوز  جنگ نهادند و خاك پشته هاى دشت عباس و پشت  دیواره هاى خان یوسف و كرانه هاى كرخه و اروند رود و كوچه زمینهاى نه از آن خود، در سومار و ایلام و دهلران و سوسنگرد و خرمشهر و آبادان، كرمانشاهان با خون پاك و گرانمانه خویش سرشتند تا از اشغال ننگ آفرین دشمن آزاد كردند. پیكر آن نجیبان همیشه تاریخ، جانپناه دیگر رزمندگان گردید.

دردا، كه آن زمان چشمان وجدان جمعى جهانى بر روى آنهمه كشتار بیرحمانه و ویرانى و عقب افتادگى بسته ماند و پانصدهزار معلول آفریده دستان جنگجویان متجاوز كه براى همیشه تا بودن بر صندل هاى چرخدار، پرچ شده اند را ندیده گرفتند و كه هزاران جسم جاندار و هوشمند در آتش بمب هاى ناپالم و دود نفس سوز سلاح هاى شیمیایى، در كیسه هاى پوست بدن خویش چروكیدند و اسفندیارگونه پاره تركش گلوله هاى توپ و خمپاره از چشمخانه بیرون كشیدند. ندیدند!, ندیدند! فوران خون و خرخر آخرین دم هاى گلودریدگان را. سروقدان بیجان خفته پشت خاكریزهاى پدافندى را. پرواز و تلاشى آمبوﻻنس هاى پر زخمیان در انفجار آتشناك و مرگ بیز خط آتشبارى دشمن را.

باغ دلگشاى نوگوران بیش از پنجاه هزار روستا و شهر و خاك بیخته راه بر تارك نازنین مادران بهت زده و فرزندباخته را. یتیمان چشم به راه و پیرشدگان در بند اسارت بیست ساله صدامیان را. نادارى، ذلت و خجالت درماندگى بیكاران از تحریم ستمكاران را. اكنون مرگ دو قهرمان زندگى خواه را بهانه ساخته، همراه بخشى زنده و بیداردل از وجدان بشردوست و مرزناشناس، در سایه متظاهرانه، زنجموره مى كنند و مى نالند و پشت دست افسوس كنان مى گزند.

آن زمان كه به راه مدرسه و دانشگاه،كودكى و نوجوانى خویش را بر فرش نگاه سنگین و تیز و گاه دلسوزانه رهگذران در ﻻك تنگ و سخت دست  و  پا  گیر به هم فشرده مى كشیدند و تلوتلوخوران راه مى سپردند، كسى به تنهایى آن مرد نازنین پدرواره دل نمى سوزاند و نزدیك نمى شد، اكنون و بعد از فاجعه نوشداروى پس از مرگ سهراب پیشكش مى كنند و دنیاى ریا و چپاول به تعزیت فریاد اندوه برمى كشند.

و همزمان، فرصت طلبان میهن  فروش یادشان مى رود كه سپاه بیگانه را به میهمانى ناخوانده ی گنجشك روزیان گرسنه فرا  مى خوانند گویا ردچكمه متجاوزان و شنى تانكها و كشتار و ویرانى بدنام سازى زنان، موشك باران اسكادها و بمب افكنى هاى سوپراتاندارها و میگ ها و سوخوها بس نبوده است.

آنهمه بلاهاى چندسویه! دشمن ظاهرفریب، هیچگاه از پا ننشسته بوده است. همواره دست در خون ستمدیدگان بى پناه داشته. جنگهاى كره، ویتنام، اریتره، خاورمیانه عربى، خلیج فارس، شش روزه عراق با ایران، افغانستان، عراق با كویت، كشورهاى آمریكاى ﻻتین، جزایر مالدیناس پاناما…. قطره اى از دریاست.

درد اشغالگرى نیروهاى بیگانه در قصه غمبار “باسكها”، “ایرلندیها”، “كامبوجیها”، “ویتنامیها”، “افغانها”، “فلسطینى ها”، “عراقیها” نهفته است. اگر فرصت داشتید، كتابهاى; “پوست” و “شنبه و یكشنبه كنار دریا” را بخوانید.

**********

Houshang Saranj – Toronto