کمانکش بزم استاد غلامرضا خان سارنج

از هفت دستگاه پراکنده و باز مانده موسیقی دوران ساسانی، درآمد ها و پیش درآمدها و رنگ و نواها ی آوازی آن، از زمان معزالدوله دیلمی که عزاداری مذهبی رسمیت یافت؛ در اجراهای آوازی، نوحه سرایی و تعزیه گردانی و شبیه خوانیهای آیینی، در جای جای ایران بزرگ، که ادامه ی زندگی می داد و در عصر صفوی نیرو گرفت؛ کار برد اجرایی داشت در دوران زندیه هم تعزیه خوانی آغازید و به دوران قاجاریه، به اوج خودرسید.

اصفهان یکی از پایگاه های بر جسته ی استفاده از موسیقی ی آوازی در راستای عزاداریهای سالانه ی ماه های محرم و صفرو رمضان بود. استادانی بزرگ ،معین البکاهای آگاه بر موسیقی و شعرو صحنه آرایی; تعزیه گردانی ها و شبیه خوانی ها ی خاص و عام را اداره می کردند. دستگاه ظل سلطانی، توان راه اندازی بهترین کارناوالهای عزاداری را داشت؛ از آنروی،بسیاری خوش آوازان و نوازندگان سازهای مجاز سنتی هم، در آنجای گرد آمده بودند.

… حیدر مردی زراعت پیشه بر خرده زمینی در روستای دستگرد خیار، دور از شهر گنبدهای فیروزه ای، به کار کشاورزی بود. شبیه خوانیها و نمایش های سالانه عزاداریهای عاشورایی و نیز مراسم پر هیجان، آن روستایی ساده دل و باورمند را، به سوی تعزیه خانه ظل السلطان کشانید . او در دسته نقاره چیان تبیره می نواخت. فرزندان حیدر، علی اکبر، شعبان و حسینعلی، از کودکی، جدای از پیشه ی کشاورزی، گوش و ذهنشان، با ریتم های موسیقایی و زیر و بم آواهای آوازی و سازها و ضرب آهنگهای دستگاهی آشنا گردید.

چون بر آمدند و زمین اندک نیایی، کفاف هزینه های زندگانی را نداد؛ به شهر اصفهان کوچیدند. به کوی جی باره (جوباره ) کناره ی شمالین شهر – سایه پرورد دیوارهای گلین، با کوچه های تنگ، پشت دروازه ها و مناره های بلند و در همسایگی یهودیان پناهیده،  باز مانده ی نسلهای جزیه پرداز گذشته. چسبیده به ادامه ی تنگناهای  ” دردشت” و” سنبلستان ” باستانی، که دور از چشم انداز های خشک اندیشی و سختگیریهای پیشه وران در پناه مساجد شکوهمند حاشیه ای زندگی می کردند، جان خسته شان را با خواندن و نواختن آهنگها و نغمه های شور آفرین آرامش میدادند. یهودیان هنرمند گوشه ها و دستگاه های مانده از موسیقی ملی را می نواختند و گوش های گیرنده ی  نوادگان حیدر نواهای تراویده از درهای پر درز و شکاف کوی رندان و نهفتگان زندان ترس و پنهانکاری موسیقایی را شکار می کردند.

پسران علی اکبر ، هر یک در رشته ی موسیقی در کاری شدند. نظرعلی، تنبک سازی چیره دست و ظربنوازی کم همتا شد. عباسعلی جوانمرگ ، عزیزالله ،در پرده ای از حیا در بین خانواده، ماهرانه و بسیار زیبا ،دف می نواخت. و اما سر آمد برادران، غلامرضا بود که ردیف و گوشه شناس، دستگاه دان و کمانچه نوازی بی همتا شد؛ تا آنجا که در اوج بزرگسالی و کمال استادی ،به ستارگان موسیقی ایرانی، استادان، جلیل شهناز، تار نواز بی بدیل و حسن کسایی نی نواز بی نظیر، دانش موسیقی سنتی و ملی را آموخت .

اصفهان کهنه، هر کرانه ا ش ،کشتزارها را بلعید. شهر بزرگ و بزرگتر شد و به دامان کلانشهری جهانی جهید. پدران ،به خاک خفتند و فرزندان نسل روز را ساختند. موج کوچ از روستاها نیروگرفت و تحول شهرها ،هم.  داشتن شناسنامه و نام خانوادگی، باید شد. فرزندان علی اکبر، نام خانوادگی “سارنج” گرفتند و فرزندان شعبان، “شهناز”، که هر دو نام عموزادگان، گوشه هایی از دستگاه شور هستند. در گوشه ای از شهرزیبای هنرها – سپاهان – پاره ا ی از خیابان خوش – نارون – کران مادی فدن، خانه ای پر درخت، یک بیرونی گسترده ی دو اشکوبه، با شاه نشین و بالاخانه های گوشواره دار، مهتابی پهن، فراز خرند های کشیده ی آجر فرش آراسته به سنگ ازاره های خاکستری، قهوه خانه و چاه ومنبع، آشپزخانه و بهار بند و آخور و اصطبل، دالان سنگفرش با در ورودی ستبر و کوبه های آهنین و گلمیخهای قشنگ، طاقبندی وگچبریهای حاشیه دار ،گرد ترنجهای زرین و …، کاشانه برادران سارنج شد؛ در همسایگی ی علما و پیشه وران و شهروندان نژاده و محترم.

در سایه ی فراگیر مسجد. غلامرضا خان، بسیار موقر و جدی رفتار می کرد. کم و عارفانه سخن می گفت. مرتب و خوش، لباس می پوشید. – از سرداری تا اروپایی ، با کلاه شاپو و عصای زرد – و، هم، آهسته گام بر می داشت. استاد جلال همایی در باره اش نوشته اند ‎ “…استاد سارنج مردی هنرمند و درویش مسلک بود… ” وی به همگان و نیز به خانواده اش سخت ،احترام ، می گذاشت. همسرش ،خواهر استاد جلیل شهناز بود . آنها دو فرزند داشتند ؛پسر، منوچهر سارنج ،از صاحبمنصبان دادگستری، استادانه و با سبک پنجه ریز و خاص، زیبا ،تنبک می نواخت. دوران هنر نمایی وی پیش از ورود به خدمت در دادگستری، در رادیو اصفهان بود و بس. سال ۱۳۲۵ ش، که رادیو اصفهان پا گرفت؛ استادان، غلامرضا سارنج، تاج اصفهانی، جلیل شهناز، حسن کسایی، عبد الحسین برازنده و منوچهر سارنج، اجرای زنده موسیقی ملی داشتند.

فرزند دیگر  استاد سارنج، خانم شایسته، عمرخویش را در آموزش و پرورش هزینه کرد. جوان بودم و دلباخته ی شنود آوای نواخت کمانچه ی آن نابغه. روی در روی استاد هنرمند دو زانو می نشستم؛ گاه در چشمان وی و  گاه به ساز می نگریستم. آن بزرگ می دانست چگونه به خواهش برادر زاده پاسخ بدهد. کمانچه را بر می گرفت؛ نخست گوش دستک های کوک را آهسته آهسته می مالید و تاری را با انگشت میانی می کشید و رها می کرد؛ شنیدن دنگ دنگها تا پذیرش کوک ادامه می داشت. آویختگی موهای سپید کمان را، هم با انگشتان دستی دیگر، از زیر، اندازه می کرد. گیسوان کمان برتارهای قامت ایستاده  کمانچه ،کشیده می شد. غوغای درونی هنرمند می آغازید. دیگ شور باطنی می جوشید. زلال حس ناب، در تارها جریان می یافت. انگشتان و حرکت دستان، تخیل و استادی، در هم می تنید. جابجایی انگشتان بر تارها و پرده ها، ناله ی گدازنده ساز را بر می آورد.قصه ی شیدایی از دهانه ی کاسه ی  چوبین، چون آبشاری غمگنانه بیرون می ریخت.  ساز بر تک پایه ی فلزی خود می رقصید، سر می پیچید و زار می نالید. مویه کنان ،شکایت هزاران ساله، ناسازواریهای زمانه را سر می داد. فریاد سو ختگان تباری پر رویداد دیده را، بیرون می ریخت. آن ساز بیجان، در اتصال با جان هنر مندو یکی شدن، زنده می شد و تمام رمق حسی ی نوازنده ی خاموش و غرق در حالت اشراقی، را می مکید.

هنرمند خسته از جدالی باطنی، باز می گشت. دستگاه به سر می رسید؛ ساز خاموش می شدو باز جای خویش ،به کنج دیوار می خزید.  پلکهای بر هم خوابیده، می شکفت و برق زندانی درچشمان استاد، در کاشانه رها میگردید. استاد غلامرضا خان سارنج، بی لغزش کمان و فرار تارها از زیر انگشتان، بی جیغ کشیدن سیمها، نرم و دلنواز می نواخت. او سر سلسله ی  کمانچه کشان ایران پس از دوران محاق نوازندگی بود. سر انجام سال ۱۳۳۵ شمسی کهنسالی و بیماری ، مرغ جان هنرمند را به مینوسرای نظم موسیقایی جهان هستی پرواز داد. پیکرش، در جوار میر فندرسکی، زیر پرده ی خاک تخت پولاد اصفهان خفت و ساز بی نوازنده اش، همراه با تنبک نظر علی، که چندی میهمان استاد حسین تهرانی بود؛ اکنون، در موزه لوور پاریس جاودانه شده است.

**********
هوشنگ سارنج – اصفهان
۲۸ اسپند ۱۳۸۸