هوشنگ سارنج
و میوه ؛ انگور و مرکبات ؛ بر دو سوی جاده ؛ در اندازه های کیلومتری؛ تا چشم یارای دیدن داشت گسترده بود. و همه بارانی یا قطره ای آبیاری می شدند. به راه های روستایی پیچیدیم؛ تا به دل, طبیعت, دست نخورده هم نزدیکتر باشیم. نخست به زمینهای نفتخیز رسیدیم که بوی خون, رگهای پیکر مقدس, خوزستان را می پراکند. چاه ها اغلب دها نه ی باریک و لوله های نازک دارند. شبکه ی گرداوری نفت و تلمبه کردنش به مخزن ها ؛ با خوزستان, ما ؛ سنجیدنی نیست.
بیشتر زمینهای حوزه ی نفتی از آن, دو شرکت, شورون و اکسون است. عارضه ی زمین شناسی و خاک لایه ها ؛ زیر آفتاب, درخشنده ؛ و شبکه ی سرگردان, لوله ها ؛ آدمی را می برد تا ؛ نفس کشیدن, در خوزستان. گویا در فاصله ی امبل (عنبر )تا لالی راه می روی برای رسیدن به نفت سفید و هفتکل . ساخت و الگوی زمین همانست؛ بجز پوشش گیاهی گسترده و بدور از تاراج, بزهای نجدی ریشه خوا ر و کویر ساز. زمین, فراز, چاه ها همانند, گچسر های مسجدسلیمان است و تپه ها ی بلند,بلند, لایه لایه از سنگ, گچ و آهک و دیواره های قلوه سنگی نفتی. گاه هم ؛ یاد آور,طبیعت, خرم آباد و یاسوج با آن پوشش, یک درختان, بلوط ؛ بی درختچه های کلخنگ و پسته و ارژن های دیدنی همراه, انگم های خوشبو.
هر چه بالاتر رو سوی شمال برویم؛ سبزه زار ها بیشتر و کشتزارهای آرتیشو چشمگیر تر می شوند. شهرکهای صنعتی – کشاورزی ؛ خانه های یک اشکوبه دارند ؛ گویا میان دکور فیلمهای غرب, وحشی در گذریم. دو ردیف ساخت و دکه و پمپ,بنزین ودرختان,رج بسته ی پالم و گاهی هم خرما و اکالیپتوس و گلهای کاغذی و شیشه شور ……در راستای باختر ؛ به جاده ی کناره ی اقیانوس, کبیر می رسیم. آغاز شگفتی زیباییهای آب و سنگ و نگرش ژرف بر شاهکارهای نگارگر, چیره دست, آفرینش؛ در طیف,هزاران رنگ از رنگهایی ناب و حیرت ساز. از فراز, راه به آب که می نگری پیاله ی زمین ؛ سرشار از رنگ, آبی آب است. با آن می توان؛ پرده ی آسمانی زلالی بی تیرگی کشید. موجهای سپید کف, از نفس افتاده از راه می رسند و خود را یکباره بر شنها ؛ پهن می کنند و لحاف,سرمه ای آب را سجاف می کشند و گاهی هم به صخره های خیس, هزار چاک ؛ می کوبند. و هر کجا ؛گیاهی چنگ بر شکاف, خر سنگی انداخته ؛با کلاله ی گلی ؛ سرود, زندگی می خواند و خاک تا قله سارهای مشرف بر اقیانوس ؛ افسونگر, رنگپرداز است.
درختان همه سروند با دوک, بذر های آشنا ؛ پر شاخه و در برابر, باد,سخت وزنده ی دریایی ؛ پوست شکافته و ریشریش شده اندو صخره نما و چون سنگواره ؛ تا نزدیک, زمین خمیده. آنقدر مانده اند که جلوه ی سنگ یافته اند. سانفرانسیسکو؛ شهری بر دامنه ی تپه ای بزرگ در آغوش,خلیجی پهناور است. بس زیبا. خانه ها ؛ رنگی؛ از اخرایی تا هر رنگ, دلخواه, دارنده اش؛ با خیابانهای فراوان کشیده بر سینه ی ماهور های کرانه ای؛ و خطهای درخشان,ترموای که همه ی سراشیبی ها را جدول زده اند. خیابانی دارد دیدنی که گرد, تپه ای پیچیده غرق در گل و درخت های آرایه ای. راهی نهان زیر ,گلهای هورتانزیا و سنگفرشی با آجر, لعابی قهوه ای و درخشنده که در شیب, شگفتش همچنان رو به پایین و پایین و پایینتر مر رود. زندان الکتراس ؛ بالای جزیره ای از سنگ در جامه ی موزه ای رو در روی شهر زندگان ؛نفس می کشد؛با بسیاری تماشاگر .
در افق ؛ پلهای سانفرانسیسکو -اوکلند بی (سیزده کیلومتر ) و گلدنگیت دور از هم؛ بر آب دراز کشیده اند. گلدنگیت ؛ یک شاهکار,سازه ای فناوری آهن است. پلی واژگون ؛ که کابلهای نگهدارنده ی اصلی دو سوی پل؛هر کدام؛نود و سه سانتیمتر کلفتی دارند سال ۱۹۳۷ با هزینه ی سی و پنج میلیون د لارشمال, کالیفرنیا را به سانفرانسیسکو پیوند داد. درازای پل ۲۷۳۷ متر ؛ بلندی از فراز, آب ۶۷ متر وپهنای آن ۲۷ متر با شش باند,رفت و آمد, خودرو با دو پیاده رو است. طراحی پل با ژزف استراوس بوده است.
**********