هوشنگ سارنج
تاریخ, جلگه ی آبرفتی ی دوهزار و چهارصد کیلومتر, مربعی ی حاصلخیز, زاینده رود و شهر زیبای اصفهان ؛ ریشه در اسطوره های تهمورث و جمشید و کیقباد و اسکندر و پیروز ساسانی دارد. فرمانروایان, بیداد رفتند ؛ بی یادی خوش و کوه ها که برگهای راستین, زندگانی ی آدمیانند ؛با تمام رخنه ها و شیارها ی فروریزندشان ؛ بر پا ی ایستاده اند ؛ تا ؛ رویدادهای خوب یا بد, سپاهان, سختی کشیده را باز گویند.
گابیان؛ گابی , جی , اسپادانا , همان سپاهان, روییده بر کرانه های پر برکت, زاینده رود؛ از دست, بسا رخدادهای تلخ, تاریخی؛ رهید؛ اما از آفت کاربری ی نادرست آب و تشنگی ی زمین و گیاه و آدمی گویا؛ جان به در نبرد. بارندگی ی کم و تبخیر, زیاد و سد بلند رشته کوه های زاگرس ؛ بر سر راه, ابر های زاینده , سپاهان را شهری خشک در آغوش, کویری بزرگ سامان داده. آب زاینده رود و خاک پرورده ی آن ؛ بهترین زیستگاه, بشر را از دیرباز؛ آفرید و اصفهان را به نام آوری ی جهانی رسانید. زنده رود پس از گذراندن چهار صد کیلومتر از چمها و خمهای بسیار کم جان و از رمق افتاده ی نه توان ؛ در مرداب, گاو خونی ؛ با چرکابی بویناک و سیاه – اگر برسد – می میرد .
اصفهان در جنگهای هشت ساله ی تحمیلی ؛ در برابر, دشمنان , مردانه ایستاد و در جبهه های کار و سازندگی و بسیج, رزمنده , سخت کوشید. سیزده شهرک صنعتی ؛ بر آمده از دل,اندیشه ی بنیادین, کار آفرینی های انقلابی ؛ همگام با همه ی دیگر کارگاه های فنی و صنعتی و لایه های سنتی ی سازه ای ؛ در تمام,سالهای جنگ و دوران, ستمگرانه ی تحریمهای جهانی؛ با از جانگذشتگی و بی چشمداشت هایی به سود آوری و یارانه ای ؛ نیاز های صنعتی – فنی ی کشورمان را بر آورده کردند. روزگاری ؛ صنعت,بافندگی در اصفهان با سیزده کارخانه ی ریسندگی و بافندگی اش ؛ چنان پیشرفته بود که کوس, برابری با بیگانگان, نام آور, این رشته می نواخت. بیشتر, ماشینهای حلاجی , ریسبافی , بافندگی , رنگرزی , آهارزنی و تکمیل, کارخانجات, نساجی ؛ ساخت, صنعتگران ماشین ساز, اصفهانی بود.
یادش به خیر ؛ سوت, آغاز و پایان, شیفت ها ؛ اذانی دیگر بود؛ یا توپ, سحری . آیین مردم ؛ رضامندی ی یزدان بود با روزی حلال . اخلاق دینی در کنار, خط و ربط, کار, قانونمند, برنامه دار؛ شکل می گرفت. کارگران, خسته از کار؛ با نان, پخت,نانواخآنه ی کارخانه ؛ پیاده یا سوار, بر دو چرخه شادمانه به سوی سر پناه ها و کانونهای خانواده خیز بر می داشتند. بر ته ریش, هر کارگر, مرد؛الیاف, رشته های پنبه یا پشم ؛ نشانه ی شرف, کار نشسته بود. از لچک, کارگران, زن هم؛ بوی طراوت, نجابت و هنبازی در ساختار, ساز و کار, جامعه ای زنده می تراوید. بر دو سوی ستون, مهره های شهر ؛ که زنده رود,آبدار با بیشه زارهای سبز,کرانه اش ؛ آنرا؛ می برید؛ گرمای چرخش,گردوبه های بافندگی و آواز, دفتین و دویدن ماکو ها لابلای چله های کشیده ؛ یگانه هرم, زندگانی و ترانه ی شهر سپاهان بود چه شد که سایه ی هیولای رقابت, بیگانه و ارزانتری؛ تولید, داخلی را خفه کرد و کارخانه های ما زیر, پنجه های کشنده ی آن بلعنده ها یکی پس از دیگری؛ جان باختند؛ تا آنجا که حتی یکی از آن همه کارخانه های بافندگی ی تاریخ ساز,صنت, ما را در بدنه ی موزه ی نساجی ی ایران ؛ بجا ننهادند؛ که آن موزه می توانست در دراز مدت؛ هزاران بار بیشتر از فروش, ملک,کارخانه ؛ سود آورتر باشد.
متالورژی آکادمیک امروز, ما ریشه در همان ریخته گری ی سنتی در گارگاه های دود زده و اختناق آور, گوشه و کنار, انبار ها و کاروانسراهای دیروز دارد . فناوری بسیار پیشرفته و به روز,ما ؛ در هر زمینه؛ میراث, پختگی و تجربه آمیز, نیاکان, فن اندیش, ما است. آن کسانی که در آبی ی کاشی های نهادهای مقدس ؛ وضوی یکرنگی و معرفت و خدا باوری ی راستین گرفتند و عظمت, حس, آفرینندگی را در معماری زیبا و فنی ی بی نظیر ؛ نشان دادند و نوای بلند, توانستن و پایداری در برابر بیداد؛ را از گلدسته های آسمانساای فیروزه ای ؛ فریاد کشیدند.
اصفهان را نباید با گروه, صنعتگران, سر بر زانو نهاده اش تنها رها کرد. و در پی ارزان به دست آوردن فراورده های بازار, پر رنگ و ریای مهاجمان, غارتگر و نابودکننده ی دست آوردهای ملی رفت. بازار, صنعت و فن, اصفهان؛ بازار,پر عطر, شرقی عطاران است؛ که بوی آیین و وطن و نوعدوستی از آن می تراود .
**********
۲۳ فروردین ۹۴
اصفهان