باغی در خلیج سن لارنس

هوشنگ سارنج

در داستانی سرخپوستی آمده است :  … هنگامیکه, آفریدگار, آفرینش زیباییها را به پایان رسانید, قلم مو را  در تمامی رنگهای بهم آمیخته  فرو برد و جزیره ی  گهواره بر آبخیز ها  را آفرید. آن آبخست ( جزیره ) را  , باغ خلیج هم  , می نامند. آنجا , یک جزیره است با دویست و سی و یک آبخست, کوچکتر دیگر, رویهم, ٥٦٨٥ کیلومتر مربع .

کوچکترین استان کانادا. نخستین میهمانان  , اسکاتلندی, انگلندی, ایرلندی و فرانسویها بودند که سرخپوستان, بومی را به افسانه ها فرستادند.  آبخست از دریا, سدوچهل و دو متر , بالاتر است. همه کشتزارها سبز است و زمینها  , بارور. نخستین سامان یافتگان اروپایی , سال, ١٨٦٤ آنجا را به کنفدراسیون پیوند دادند و هفتمین استان کشور آزادگان را پی  , ریختند. و مهاجران انگلیسی نیز < گهواره بر امواج >, سرخپوستان, میک مک بومی را  , به نام شاهزاده ادوارد , فرزند, چهارم, جرج سوم ,پدر ملکه ویکتوریا  < جزیره ادوارد > نامیدند. این نگین سبز در میان آبهای سرمه ای و پر ماهی  , دویست کیلومتر  , بالاتر از هالیفاکس  , آرمیده است. دریا , هوای خوش  با آبهای گرم تابستانی ی کرانه های ماسه ای  , جایی دلپذیر  , برای تن به آب نمکین دریا سپردن و روان آسایشی و گذران بی دلهره ی زندگانیست. آرمیدن در آغوش طبیعت بی دلنگرانی از بسا  , ندانم چرایی های چه بایستی ها. , هد

ه ای آسمانی است. سد (صد )ها, آرامجای کران دریایی دارد هر یک به رنگی  , آراسته اند. استخر های آب گرم و شنهای داغ   , روز, گردشگران را با آرامش  , پر می کند. پشت, شنهای زرد یا سرخ  در همسایگی ی گیاهان علفی ی خمیده اندام  , آبهای سرمه ای در خفتنگاه تیر نگاه , شاه بیت های غزل, هماهنگی آ ب و خاک و دیدن اند. زیر تور آفتاب  , و شنیدی نوای لالایی موجهای لیسنده ی گوشماهی های غلتان  , بر شن  , بازگشت به رویاهای دلانگیز و خیالبافیهای دوران کودکی به آسانی دست می دهد. در جزیره  گویا به دیدار موزه ای بزرگ رفته باشی. هر ساله, روز “آن” فستیوالی در بزرگداشت نویسنده  ایست. تاتر و موسیقی وکنسرتهای فراوان, شادمانی سازند. سی صد و پنجاه و هفت کیلومتر, برای گردش و دوچرخه سواری و پیاده روی  , راهسازی کرده اند. کمپ هایی نیز  , نزدیک اقیانوس, هست  ؛ تا مردم , شبی را تا بامداد اگر خواستند ؛ آنجا  , پس از آواز خوانی و موسیقی نوازی , در آرامش بخوابند.

بیش از پنجاه فانوس دریایی بر کرانه های ١٧٠٠کیلومتری گرداگرد جزیره  , فراز, خرسنگهای غول آسا , سر بر کشیده اند , که هنوز چهل از آنها, به کار هستند و راهنمای کشتیها  , درشبهای توفانی دریا.  هر یک  رنگی ویژه دارند . پی در سنگ, آغوش گشاده بر باد و سیلی موج. و درین  جنگیدن و پایداری , داستان زندگی ی خود را می سازند. فانوسی هم میانه ی راه در کرانه ی   خاوری چند خانه ( اتاق ) مهمانپذیر دارد و موزه ای در کلاهک برج. خانه ی دیده وران دریا بوده است. برای رسیدن به دیدگاه موزه ای باید از نردبانی با  , زاویه ای تندبالا  رفت و در خیال , با  تنهایی دیده وران انباز شد و با ریسمان تابیده اش چراغی  , نفتسوز را از بدنه ی چاه, برج نور بر کشید و درون گردونه ی نورافکنش نهاد تا  به فانوس دریایی جان بخشید. سپس از رده ی ابزارهایی که سالها, در شبهای مرگ آفرین, صخره و آب  , جان بسیاری دریا نوردا ن, را رهانده اند؛ سان دید و نفسی گرم بر سردی پیکر برنجینشان دمید. از پای برج  , شنهای سرخ تا دل آب کشیده اند و جویدن پیوسته ی سنگ را زیر دندانهای نرم آب داستان می کنند.

شب در خانه ای (اتاقی) زیر شیروانی  , بس دیدنی  , کنار وانی قدیمی , ماسیده بر چهار پایه ی چدنیش  , تنهایی فانوسبان و دریای خشمگین و یورش نیرومند طبیعت را معنی میکردم ؛ گویا , دور از گوی زمین  , در دل ماشینی دست ساز آدمی  , در ماه  , دراز کشیده ام. شب ؛  شب, خوابیدن نبود ؛ جای اندیشیدن , در باره ی سختکوشی ی آدمیان, سازنده ی ابزارهای زندگانی بود. برای خوابیدن , همه ی روزهای شب صفت  ,  در دست ماست.لحظه های تکرار نشدنی شعر, در میان هستی عظیم را نباید از دست داد.

بر جسته ترین دیدنی ی دست ساز آدمی, پل سیزده کیلومتری خمدار فراز اقیانوس اطلس با نام  “کنفدراسیون”  است که جزیره را به نیو برانزویک  , می پیوندا ند. پل روزگاری از شگفتیهای کار مهندسان, دهه ی نود, جهان  , بوده است .

**********
١٥ سپتامبر  ٢٠١
تورنتو