به یاد روز جهانی معلم

هوشنگ سارنج

بامدادی پاییزی ، خوشرنگ و درخشان، از چنگال شب، رهیده است. نسیم فسرده، خواب سبز چمنها ی کهربایی تشنه را، می پریشد. راه گیاه آجین، بر گرده ی نوند خاک، تا دهان مکنده ی مدرسه ها، پیش می رود. همهمه ی شاگردان، بر بال نگاه های چشمان بلورین جام شیشه های زندانی چهار چوب پنجره، شفاف، می تراود.  من در خیابان یانک ، می روم. هوای باران شسته، آسان، در نای، می لغزد. زنجیره ی دانش آموزان کوله ور از کتاب، در جامه های خوشرنگ و راحت زیبا، پرزهای خفته ی یاد مرا بیدار کرد. ا

کنون که بر راهسال هفتاد و پنج می گذرم؛ گویا با چنگال سیاهی سیال، پوشیده، در بوی ارغوانی اندیشه، همراه بانگ شکننده ی بهمنی ، در سراشیبی ی دشت زمستان، اثیری شده ام. در مشت، جوانی ی گل بهی پلاسیده، با ، ته مانده ی رایحه ی لیمویی سردابه های خنک کرانه های شوشتری رودخانه ی کارون، را دارم . و پرده های ستبر گوش هم،  زنجموره ی برنجزارهای دمکرده را می شنود. آذرخشی گنگ،   از چشمان خسته ام می جهد ؛ پیچیده در بوی افسونگر شکوفه های انگور و سر خوشی ی کودکانه.

راه دراز ونا هموار مهمانپذیر کیهان چسبیده به بازار آهن پوش مصدق تا دبیرستان سبز آباد را ، در بدنی بیست و پنجساله ، پیش می برم . آفتاب گرم ، بر شیروانی ی خانه های شرکت نفت می تابد. ” جی تیپ  ” های کم اتاق ، با چمنهای کوچک، در چنبره ی پرچین مورد های سبز، شش تایی ، مرزبندی شده ابد.  چند بز نجدی، با پوستهای حنایی رنگ، و پستانهای خالی ی آویخته ، بر سفره ی سایه ی درخت کناری ، نشخوار می کردند. دور تر در بنگله ها ، نخلهای زینتی، گلها، را ، باد می زدند. لجن سبز بویناکی ، از پاشنه ی هر خانه ی کار گری و شب ساز های بی نقشه ، به سوی هر گودال نزدیک ، می خزید. اسطبل واره ی (هاستل )آموزگاران مجرد، چسبیده به ژاندارمری، بر دامنه ی نیم تپه ای ، پشت گنداب روان ، لمیده بود. نوا ر پست و بلندی دا ر راه دبیرستان، از کنار چند چاه فرتوت نفت، نزدیک به دو کیلو متر ، گچتلی کوهواره ای را دور می زد و تا یال تپه ، بالا می رفت.

آبی سست، سوخته ولزج، در چاک خمیازه ی دره ای بی گیاه، بین قلوه سنگهای ساییده ، نفتی و کف آلوده، راه می جست.پای روستای مال کریم. دیده وران آن آبدره های پوسیده ، کهنه خانه های خشت ساز آغازین روزهای آمدن نفت جویان بود. . آن ویرانه های فرو نشسته، تا زانو در خاک گچی ،با چتر نیم پرگار، ورقهای آهنی، بخشی ، از زیستگاه معلمان بود. پایان راه، فراز دره ی ابلیس ، گرد چاه نفتی، پشت خانه های گلی، بر دو سوی راهروی تنگ، دوازده کلاس کوتوله، در جبه ی سنگهای تراشیده، بی دیوار و جانپناه، رها در تنهایی دیدن، برآمده بود. پسران ، برشته از آفتاب و ترش آبهای لجنی ، بی کولبار کتاب ، سبکبار ، در پیراهنهای نمک لاخی با چشمان، ترسیده در تآریکی روز، و سر های تراشیده و دندانهای زرد و دستهای خراشیده و زبر ، سوار بر پاهای پخته از آهک ، به نخستین روز درس آمده بودند.با یاد مسجد سلیمان.

**********
تورنتو
دوم اکتبر ۲۰۱۳