هوشنگ سارنج
سوم بهمن ٨٦ وزش باد سرد و سوز آور، از برهوت فرودگاه نو پا، ما را به تالاری از آهن بهم تابیده ی زیبا؛ هل داد . به عزم دیدن بخشی از آماجگاه سلطان محمود و نادر شاه و دیداری با گنجینه بنا های ” بابری ” و ” گورکانی “در خمیازه ی پرواز ٥٠٧١ ارباس ٣١٠ هواپیمایی ماهان ، فرو رفتیم. با ٤/٥ ساعت ، در بیگانگی سفر به هند، به گذشته پریدیم. دهلی گرم بود و شلوغ و پر کالا.
خونهای جاری از خشم نادر شاه افشار ، بر، چهره ی خاک تفته ی چرکین ، پیش چشمان محمد شاه گورکانی، هزاران بآر ، بیشتر ، زایایی داشته و نهال در شوره زار نفرت نشانده،نسلی دیگر رویانده است. دهلی زیر تابش خورشید و دیدن و بوییدن و پسودن هر چه ، که ، از نا آشنایی و تنهایی آدمیست؛ تیره تر می نمود. گل آرزو های گاندی بزرگ، سر بر نیاورده ، خوشیده است. هنوز ” نجس ” ها در چرخه ی ارزشی اجتماع هستند.
نه اندیشه های فلسفی بودایی و برهمایی نه دیگر روشهای آیینی ستایشگر جوهر نیستی؛ یا آرمانخواهی مسیحایی ،نتوانسته اند؛ درماندگی وا خورده های نظام کاستی را درمان کنند. دموکراسی آزادیخواهانه ی حزب کنگره نهرو یا ایندرای نجیب هم، آبی بر آتش التهاب دوزخیان گرفتار در تضاد بهره وری عادلانه از زندگانی آسوده ی نوین نپاشیدند.
انسان در بند نان و کار و سر پناه را نمی توان بدست فلسفه و اخلاق ساخته و پرداخته ی قانونگذاران قدرت و مالمندی، وا نهاد. همان ارگانهایی که نحوه ی اندیشیدن و ستایش و پرستش را فرا راه درماندگان می نهند. مگر روزگاری که آریاییها ی گله دار، در پی یافتن علفزارهای نو به هند رسیدند؛ هفتاد و دو فرقه بودند؟
شهر دهلی آنقدر بزرگست و دیدنیست که برای شناخت راستینش، باید صد ساله شد. به یمن داشتن نمونه های فرهنگی دورانهای زندگانی بشر، یک سر و گردن، از بسی شهر های بر جسته ی گیتی، بلند تر است.
**********
تورنتو
٢٠ امرداد ١٣٩٢