صبح وطن به شیر برون آورد مگر, زهری که ما زتلخی غربت کشیده ایم

هوشنگ سارنج

آدمها یا پیر می شوند و می میرند ؛ یا بیمار و یا در لابلای ستونهای فرو ریخته ی پالمیرا… اگر شانس همزادشآن باشد و فرزندانی زنده داشته باشند ؛ چندی دیگر هم, یادشآن در نقش یادگارهای عشقی , بر تنه ی درختی یا شناسنامه ی زندگی او روی سنگ گورخانه ای می ماند.

کنار زاینده رود که راه می رفتم ؛ سنگ گورهای بسیاری را که در باز سازی پلهای پیر افتاده ی سی و سه پل و خواجو و دیواره ها و کف  پله ها , به کار رفته است دیده ام. و آنها که در لادبن و پی ها به کار رفته اند را هم , شنیده ام ؛ که دوباره دفن شده اند.

مومیایی ها  هم , داستان غربت و غریب افتادگی دیگریست ؛ همچون پیاله ها و کوزه شکسته های موزه ای. زمین بیش از چهار میلیارد سال پیش شکل گرفته است . هر چه لایه های رویین این مها گوی آتشین رو به سردی گذاشت و از بمبارانهای شهابسنگها, رهید؛ سختر و سنگی تر شد. سه هزار سال هم پی در پی از آب شدن  یخپاره های کوه پیکر, دنباله دآر های کیهانی بر آن باران بارید. ..پس عمر  آدمی در پیشگاه کهنسالی هستی , یک چشم بر هم زدنیست. گذ شتگانی هم , بوده اند که بر پارهای از زمین , فرمانروایی کردند و به باور خود از نژاد های بر تر بودند و به لایه لایه کردن اجتما ع و ارزش گذاری برگزیدگان خودی و پست انگاری گروه های دیگر , باور داشتند و از آنها نیز , یادمانهایی بر خرسنگها بجا مانده است.

آنان به گمان خود , اخلاق هم ارایه داشتند و با تازیانه بر گرده ی خونین و شکم گرسنگان , فرمانبری و ستایش اجباری را بر پا داشتند تا سنت زورمداری زنده بماند. در جای جای جهان آدمی و خاک, دیده شده که چگونه بر گردن حلاج ها و عین القضاه ها , رسن سخت افکنده اند و پرچم پیکر اندیشمندشان , حسنک وار , سالها بر چوبه های دار, در اهتزاز و چرخان , بوده اند. سوختن تیکوبراهه ها  را در آتش ستم و نادانی نظاره کرده اند و دیده اند که چگونه گالیله ها , سر بر خاک آستانه ی کلیسا ها سوده اند.  آن کسان که با سر تافتن از گسترش خرافه مداری , کلید خردورزی را در بند های هزاران راز گشودنی چرخاندند.

کسانی که در مکتب ریامندی و دروغپردازی می بالند , سخنی برای آدمیان ندارند. برای رهایی ازین بیماری ساختاری دیرین , بایستی درمانی نو فراهم آورد و یگانه راه , گریختن از خرآس گردنده ی نادانی است.هر کس , فرزند اندیشه و رفتار آموزشکده ی بالندگی خود است. یعنی پهندشت بمباران اطلا عا تی پیرامونی خود . چهار فصل زندگانی بر یک رویه نمی ماند . گا ه تند باد رویداد های ناسازوآر , هستی سوز می شود. آنگاه زمستان ناتوانی  می رسد و سپس نا  بودی.

آسودگی روانی به تربیت ,  آموزش و بستر مناسب نیاز دارد و رضایت نهادی هم, بایستی در راستای بنایی فلسفی باشد تا نخواسته در چرخه ی کار های فرساینده نیفتیم و به مهره ای در سازماندهی خواسته های دیگران , سامان یابیم . چه گاه , در حق طلبی چنان تند به بیراهه می رویم که در چالکند دیگران , نابود می شویم.

گزینش راه با هوده هم هوشمندی و کاربری جانی روشن می خواهد. یگانه ابزارش چشمان باز است و جستاری هوشیارانه و خردگرای. دوزخ راستین پیش پای  کوردلان دهان گشوده است.بنیاد تما می آشوبهای جهانی , دور افتادن از گذرگاه داد گری است. و غارتگران اندیشه , سختتر برتبیره ی بیداد می کوبند و شایستگی ها را خفه می کنند و خاکستر نشین ستمگری.

آدمها , یا در پهنه ی پرورده , به بلوغ فکری و جهانبینی برتر می رسند یا در زندانهای اندیشه وری قد بر می کشند و به رسایی می رسند. چه گیجی ی همواره و گرد خود چرخیدن , دست آوردش , در افتادن و یا مرده ریگ خور سر مایه ی مالی بشر شدن است که رسایی آنان به دست داشتن لگام رهبری و بهره کشی از دیگرانست. و با اینهمه بایستی دانست ؛ برای فهم درست زمان زندگانی , کوتاه است.

**********
تورنتو
شانزدهم ۲۰۱۶