جلادان هم مى میرند (۲)

جلادان هم مى میرند (۲) “برشت”

… بمبارانهاى كور جنگنده بمب افكن هاى عراقى، شهر آشناى فیروزه هاى درخشان و گلدسته ها را غریب و تنها ساخت. روز و شب بر آن پیكر گوهرین – هزار میراثه ى فرهنگى – بذر مرگ و داغ جگر، باریدند. از فراز تیررس، بار ویرانه ساز و آدمسوز خود را ریخته، مى گریختند. آژیرهاى خون رنگ مى نالیدند و هركس مانده در شهر رها، سر سوى آسمان، گنگ و منگ، به جستار پناهى مى رفت. ضربآهنگ رگبار دیوار آتش، بر فلز هراس، گیجى و تنهایى مى نواخت. آنگاه هر در پوسیده، پل كوتاه یا دیوار زخمناكى تا انفجار و كوبش و زنده ماندن، جان رها مى گشت.

با نشست چتر غبار، در قاب شكسته ى خانه ها، ویرانه نفس مى كشید و از خاك ژولیده، بخار خون داغ برمى خاست. زنى برهنه از تپش رگ، پاى دار درهم پیچیده ى قالی با گره اى ناتمام بر سر انگشت تا نیمه در آوار خشت خام و تیرك بام، درهم چمیده بود. یاریان با چنگ و شتاب و بى ترس از همسایگى مرگ عور و نیشخند جانستان، كودكى نیمه جان را مى یابند. سیاهكركسان مرگ آفرین و یورش خفاشان شب شكار، مردم را به روستاهاى تكیده و نادار كوهپایه هاى دور گریزاندند.

در یورش كور سایه هاى بلند مهربان، بى سایه نشین، مدرسه ها، خالی، مسجد بى سر سپار، بیمارستان و سربازخانه و زندان و كتابخانه و دیوانه سرا، ویران. دورتر، كران شمال شهر، میان رج خانه هاى زحمت و رنج و كار سیاه دردمند و كوره هاى سفالپزى پاى برجك كوره اى بهم شكسته، راكتى، گل هاى خیس و نمناك را به خون كارگران خشت مال، آغشته و نقش ستمكارى زده بود. آهنگ نبرد، كه تغییر یافت و جوﻻنگاه رهزنان هوایى ناامن و تنگ، هراى اسكاد موشكهاى كوبنده آرام جان و خورد و خواب از همگان گرفت.

آن پیك هاى ویرانگر و زندگى سوز، نه بر پیر و نه بر جوان، نه بر كاخ و نه بر كوخ و كومه و كپر، رحم نمى آوردند. به كندن و سوزاندن و نابودى، مى آمدند. سهم روزانه در صداى چرخ زندگى خفه مى شد، اما شبانه ها، جهنمى هول انگیز در رداى سیاه ترس بود. مرگ آنچنان رنگ باخته بود، كه هر كجا بر سر خانه زادن آشنا خیمه مى زد، رسم خاكسپارى، بى درنگ و كم شیون و ساده برگزار مى شد و تابوت سوار را تا گور خانه مى شتابیدند.

مرگ باشكوه در بازگشت روزانه ى سیصد سوار خفته بر موج دستها بود، با سنج و طبل و ناى سوگ. آنان كه با پاى افزارهاى كتانى و نوارین سربندهاى سرخ و سبز، در آغوش دوزخ آتشناك رزمگاه و تیغ تركش خمپاره ها بر پهنه ى كشتزار مین درو شدند. و بعثیان، بر هر گورستان روستاهاى نجیب سرزمین ما چند حجله گاه آهنین بر داماد خاك به یادگار، نشانه نهادند، با عكسى رنگ پریده در قاب سرد باران گزیده اى. بر سرتاسر نوار باخترى، آدمسرایى آباد به جا نگذاشتند، آنان نه تنها جان مردم ما را گرفتند، كه نام سرفراز مرزنشینان قهرمان را به انگ دژ نهادى خویش هم آلودند. رادیو مى گوید… دومین موشك، بخشى از بازار بغداد را در هم كوبید، كشتگان به ۶۸ نفر رسیده اند….

شهرهاى ناصرى و بصره، آب و برق ندارند…. نخستین كمكهاى غذایى بین روستاییان تقسیم مى شود…

پیشروى نیروهاى متحد به سوى بغداد، جهت تداركات نظامى چند روزى عقب افتاد… جبهه ى شمال بزودى گشوده مى شود….

**********

Houshang Saranj – Toronto