لیبی

هوشنگ سارنج

شب آبستن است تا چه زاید سحر

با پایان گرفتن نخستین جنگ جهانی ، به سال ۱۹۱۴ . م و در هم پاشیدن امپراتوری عثمانی، کرکسان مرده ریگ خوار اروپایی ، روی به سازماندهی کشورهای عربی سر جنبان امروزی آوردند.

از میان سرزمینهای خشک و بیابانهای جانور سوز و سبزه بر انداز ، یکشبه قارچ آسا، شیخ نشین های بی بته ، بین پرچمداران سازمان ملل نشین ، سر بر آوردند و به یمن دلار های باد آورده ی نفتی، با جامه های زربفت مطرز، صدر نشین شدند و سر از کازینو های اروپایی بر آوردند – شاهزادگان سعودی سالانه سی میلیارد دلارهای زیارتی رابه شکمهای سیری ناپذیر قمارخانه داران غرب میریزند و نیز درآمد بیحساب فروش نفت حوزه ی عربی خلیج فارس هم به جیب جنگ افزار فروشان آدمی خوار ریخته می شود.

لیبی بین مدیترانه ، مصر و سودان، چاد و نیجر ، الجزایر و تونس، با گستره ی ۱,۷۵۹,۵۴۰  کیلومتر مربع، و جمعیت ۶,۴۲۰,۰۰۰ نفر آدمیان بر شنزارهای بیابانی بالیده یکی از همان پرچمدارانیست که از قواره ی  عثمانی بریده آمده است.

یونانیها، همه ی شمال آفریقا -بجز مصر – را لیبی می نامیدند؛ به نام قبیله ای، سپید پوست که در هزاره ی دوم پیش از میلاد، در پاره ای از کرانه های مدیترانه ای شمال لیبی امروزی، جای خوش کرده بودند و همچنین ، رد اسکان دریانوردان بازرگان پیشه ی فنیقی هم، شناسایی، شده است. در سده ی چهارم پ . م . لیبی – بجز ترابلس غرب – بخشی از متصرفات مصر باستان شد و در سده ی دوم پ . م . لیبیا ،  یک استان رومیانی بود. تا آنکه در ۹۶ پ . م   ، همه ی سر زمین پهناور استراتژیکی لیبی به امپراتوری روم افزوده شد.

سده ی پنجم میلادی، واندل ، ها ، تریپولی را اشغال کردند و دولت چپاولگر روم، به سال ۵۳۴ میلادی، باز آنجا را تحت تصرف خود در آورد. اکنون نیروهای مشترک دریایی و هوایی پیمان آتلانییک شمالی (ناتو) یکی از دستپروردگان میراث فرهنگ استعماری تاریخی خود را سخت می کوبد. که جهانخواران همواره به یارمندی دست نشاندگان خود در حاکمیتهای محلی به غارت دست آوردهای انسانی و منابع سر زمینهای ناتوان و نیازمندان اندیشه ای می پردازند و پرداخته اند.

اینکه چرا جهان عرب ، امروزه و بویژه لیبی در چنین چرخشتی افتاده اند ، پیوند با سازماندهی نا درست مدیریتی دارد. در یک تصویر دلخراش از سایت پدافند هوایی، دیده می شود ، در پای موشکی زنگ زده ی روسی ، چند بز نجدی بر علفهای تنک می چرند . در دوران خلیفه عمر- اول هجری – سیرناییک و ترابلس غرب و نیز دوران اموی ، لیبی یکسره به قلمرو  اسلام ، پیوست. و آن آغاز مستعرب شدن لیبی بود.

سال ۱۵۵۱ جزو امپراتوری عثمانی و در سال ۱۸۳۵ میلادی ، استانی از عثمانی بود.  اروپاییان هیچگاه از اندیشه ی دست اندازی بر لیبی بیرون نرفتند ، چه پس از شکست عثمانی در جنگ با ایتالیا ، سال ۱۹۱۲ و کمی بعد تر، پس از جنگ جهانی اول، ایتالیا همه ی خاک لیبی را فراچنگ آورد و از همان زمان چالشهای آزادیخواهی میهن پرستان لیبیایی با نیروهای سر کوبگر بیگانه آغاز گردید.

آزادیخواهانی همچون عمر مختار که خواستار جمهوری بودند. اما ، فریبکاران غربی درپی استقرار حکومتی دست نشانده ی خود بودند. سر انجام ، نه بر خواست آزادیخواهان  ” ادریس السنوسی “از بزرگان طایفه ی  “سنوسیه ” را با نام  ” ادریس اول “به سلطنت بر کشیدند. پنج سال بعد، ترابلس غرب ، سیرناییک و فزان و در نهایت پایان جنگ جهانی دوم، که لیبی مهمترین جبهه ی شمالی آفریقا بود  ؛یکسره مستعمره ی ایتالیا شد.

شش سال هم تا سال ۱۹۳۹ فرانسه و بریتانیا آنجا را ، اداره می کردند. به دنبال پیکار های پیوسته ی بین آزادیخواهان و اشغالگران ، با پیشنهاد سازمان ملل، در سال ۱۹۵۱، لیبی استقلال یافت . سال ۱۹۶۹ . م  گروهی از افسران جوان آموزش دیده ی نظام شاه ادریسی و ناصریست های احساساتی ناسیونالیست عربی، بر ، ملک ۷۹ ساله شوریدند . رهبر کودتای بدون خونریزی، سرهنگ هوایی، معمر قذافی بود. وی از سوی شورای انقلاب ،کشور را جمهوری سوسیالیستی ، اعلان کرد .

نخست وزیر، محمود سلیمان مغربی، از زبان شورای انقلاب ، سخن از ملی شدن بانکهای خارجی راند. قذافی هم گفت : همه ی منابع کشور در اختیار مبارزات فلسطینی قرار می گیرد. شورای انقلاب، ستیز با غرب را آغازید. تکیه بر گسترش زبان و آموزش و فرهنگ عربی برنامه ی آموزش همگانی شد. ممنوعیت فراگیری زبانهای خارجی، و دشمنایگی با غرب به روز شد.

پایگاه های نظامی انگلیس و امریکا که از سالهای ۱۹۵۳ و ۱۹۵۹ با کشف نفت، زیر نام مستشاری اقتصادی- فنی  به مردم لیبی تحمیل شده بود؛ بر چیده و نیروهای مستشاری بیگانه ، پاکسازی شدند. به دنبال هفدهم ژانویه ی همانسال قذافی ، پستهای نخست وزیری و دفاع را خود بعهده گرفت و شرکت های صادر کننده ی نفت را هم ملی کرد. هرچه بر عمر حکمت نوین لیبی افزوده گشت، دیو خود شیفتگی درونی قذافی بیشتر نمایان گشت. او که دریک دست منشور رهایی بخش اسلامی و در دستی دیگر، کاپیتال را داشت، نتوانست پیروان ساده ی زود باور و امیدوا ر خود را به خوشبختی و سعادتمندی دانایی رهنمون شود. زیرا وی در تضاد تربیت فرهنگ ایلیاتی و چادر نشینی با مدرنیسم قرار داشت. او با آنهمه قدرت یابی ناگهانی و دارایی باد آورده نفتی ، توان درک و فهم رهبریت ملی و پیشوایی را نداشت. نتوانست سخن گران ارز گاندی بزرگ را در یابد، که گفت: من از امتیاز ها و انحصارات، نفرت دارم. هر آنچه نتواند با توده های مردم تقسیم شود برایم گناه آلود و حرام است.

یا ماندلا را در یابد که پیش از آلودگی به پلشتی قدرت، در وقت کناره گیری کرد. قذافی نتوانست آزادی اندیشه به ملت لیبی هدیه کند. او پایه های قدرت خود را بر دوش ریزه خوران کم مایه و نادان نهاد و نمی توانست بداندجهل همگانی ، شکست آزادگی و آزادیست. او با بر انگیختن احساسات ملی مذهبی , مردم کشورش را گول زد. وی بدنبال حاکمیت زور و زرمدار خود بود، نه در پی خردمند سازی توده های مردم . در پی رای دهندگان و فریاد کشان بیشتر رفت. نمیدانست جیره خواران عددی ، عامی تر و عادی تر ، از نخبگان اندیشه ورند. شیطان توان گرفته ی فکر قذافی، فرمانروایی خرد را در چرخه ی خرافه گرایی، از میدان بدر کرد . وی خود میاندار و صحنه گردان اوباشان و سیاست بازان انگل بود. ندانست که با پول فراوان نفت، بایستی، بن پایه های دانشی و زیر ساختهای تولیدات کشاورزی – صنعتی را ، مایه ور ساخت یا بجای پخش کردن در آمد های ملی ، بین ارتشیان و نیرو های امنیتی ی نگهبانان خویش، به گسترش نهادهای دبیرستانی، هنرستانی, دانشگاهی و کانونهای پژوهشی در راستای رفاه زندگانی مردمان لیبی باید، بپردازد.

قذافی سر خود را چنان بالا گرفت که مردم را ندید و از شنیدن فریادشان، درمانده شد و ندانست که ناله ی ستمدیدگان، نیرومندتر و رساتر از لطیفه های شبانگاهی ی نرمتنان پاشنه بلند خونین لب دودین عینک است. از قذافی چادر نشین خود کامه جز آن نمی تراود ؛ که نمی داند ؛ دموکراسی، فرمانروایی و برنامه ریزی فرهیخته ترین مردم برای مردمان است. او دانایان هر پیشه را بخدمت نگرفت. او نه مردم را به سوی جمهوری پیش برد و نه به سوسیالیزم رنگ باخته ی روسی –  چینی رسانید ؛ همان نظام قبیله ای را رنگ آمیزی کرد و خود و و خانواده و عشیره اش را به نوا رسانید.

قذافی سرزمینی مالامال از نفت را از آن خود پنداشت ومردمرا بردگان فرزندانش . او از قماش صدام و بن علی و حسنی مبارک می باشد، گاندی هنگام مرگ، جز بزی و پیاله ای و لنگوته ای نداشت ، اما بر قلب میلیونها هندی زندگی می کرد و قذافی، با شنی تانکهای ساخت غرب ، پیکر لیبیایی ها را چرخ کرد و،  هم ، با هواپیماهای هر جهنم دره ای آشیانه ی آرزومندان حق طلب را به خاک و خون کشید. او به حفره ای می رود که صدام رفت. شب آبستن است، تا چه ، زاید…

**********
اصفهان
۶/ ۱/ ۹۰