فراداشت به شادروان بانو شایسته ی سارنج معلم و مادری بزرگ

هوشنگ, سارنج

خانه ایکه از پدر بزرگ به فرزندان و نوادگانش رسیده بود خیلی بزرگ و زیبا و سر سبز بود. علی اکبرخان کشاورز زاده ای نیرومند و سوار کاری چابک در خانواده ای آیینی و دلبسته ی هنر بالید . پس از مرگ, علی اکبر ؛ استبل اسبش را دخترش (عمه خانم )داشت و همسر, روستایی او؛ دراز گوشش را در آنجا می بست . عمو حاج آقا ؛ با ریش و سبیلی سپید ؛ از کشتزار, روستای دستگرد ؛ نخستین خیار های نوبرانه را برای فامیل شهری خود می آورد. و یکبار هم من از الاغ ایشان لگدی دریافت کردم. آن سرای دل انگیز ؛ ده خانه داشت . دو تا بر بالای بام و هشت تا دور تا دور, سرای سبز. یک تالار, بلند , پر نگار با شاهنشین مرمرین و آسمانه ای مقرنس کاری با دو بال, چهار خوابه زیبا و چوبکاریهای هنرمندانه و پنجره های ارسی با لا رونده و چفت و ریزه های کار, آهنگران استاد و هنرور.
عموجان غلامرضا خان ؛ تمامی شکوه و توان, پدرش ؛ علی اکبر خان را داشت . سالاری و گردانندگی همه ی پیوندان بدست, ایشان افتاده بود.
ایشان ؛ مردی سنگین رفتار و هنرمندی چیره دست و دانای موسیقی دستگاهی و آوازی و گوشه های فراموش شده ی موسیقایی سنتی ایرانی بود. کمانچه را نیک می نواخت و در زمانه ی خود استادی بی همتا بود. با بزرگان, شهر آشنایی داشت تا آنجا که آن منش, بلند پایه را ؛ استاد ” همایی “در کتاب یادنامه ای از مشاهیر اصفهان ؛ در زمینه ی درویش مسلکی و هنرمندی او ستوده اند.
تالار پر نگار را در آن سرای سبز ؛ غلامرضا خان دآشت و خانه ای از بالا خانه ی مهتابی دآر در اختیار, پسر و عروس نازنین ایشان و خانه ی دیگر بر مهتابی را عمه خانم با پسرش و عمو حاج آقای هفتگی ؛ دارنده بودند. و خانواده ی سه نفری پدر, من هم در گوشواره ی چپ سوی تالار, نقش آشیانه داشت. گوشواره و خانه زیرینش هم از آن, زن دیگر عموی خدابیامرز و فرزندانش و دیگر خا نه ها را هم عمه زاده ها و دیگر پیوندآن, دور یا نزدیک یازیده بودند.
مادی ” فدن “از کرانه ی نیمروزی ( جنوبی )سرای سبز می گذشت ؛ با چه شادابی . باغچه ای زیبا و بزرگ در میانه ی چهار خرند, آجر فرش پر گلهای نرگس و زنبق ؛ پایین, پای دآربستی آذین بسته به خوشه های زمردین انگورهای مهره (ریش بابا ) و تالار, نگار با گوشواره ها و سازه های چاه و منبع و چند خا نه (اتاق )دیگر ….نشسته بود .

همسر (همسر ایشان دختر شعبانخان ؛بزرگ استاد آموزش , تار و سنتور و از خواهران استادان ؛ حسین ؛ علی و جلیل شهناز :بود.)؛ بسر و دختر, عمو غلامرضا خان را تمامی خاندان ما دوست می داشتند . بویژه پدرم؛ که همه ی گلها و درختچه ها را او کاشته بود و آبیاری می کرد و گلهای چنپا ( یاس,امینالدوله )و یاس های سپید را بر چآر پایه ها می بست و هر از گاهی از گلهای نرگس یا زنبق دسته گلی می بست و با دستان کوچک, من آن را یا گلدانی را که در آن پیاز نرگسی یا زنبقی نشانده بود برای دختر عمو شایسته می فرستاد هنوز رنگ و بوی گلها و شادمانی پدر و گرمای دست,آن گرامی را بر سرم از نبرده ام.
امروز دست, همه ی آن یاد شدگان از زندگانی کوتاه است . آخرین رهنورد, آن کاروان ؛ دختر عموی نازنین, ما ؛از زهزادانی بود که در گوش هوششان گوهر هنر بیخته بود آنان که با آوای چنگ و چغانه در گهواره ی هنر بالیدند. کسانی بی آزار و بلند پرواز . ما ؛ با یادشان می زییم . روزگار به ما بازه ی فراگیری مرده ریگ, نیاکانی را نداد ؛ آنچه فرا گرفتیم؛ آموزش و پرورش بود و نگارگری و سرایش سرود, نماد های هنر.

تورنتو یکم, اکتبر, ۲۰۲۰