من و عباس

هوشنگ, سارنج

دو روز است گرما و شرجی , خود را نشان می دهند. آدمهای تنها و چسبیده به سایه ها را تا دور دستهای یادشان می برد. تا آنجاها که برای آوردن, کوزه ای آب , چهل پله ی آب انباری را بایستی پایین میرفت تا اگر بیداد, زمانه یاری می داد ؛ نفس بریده یا کوزه شکسته باز می آمد . همه ی شب, در وهمناکی خاموش, سر می شد. آسمان زیر, لکه های ابر, سیاه پنهان بود و دیوارها بی آوایی ؛ سیاهی را رقم می زدند. گاهی آذرخشی خفه , پشت, ابرها را روشن می کرد و بی کوبش, تندری کوبنده , می خفت.

آرام چشم از دیدن, سیاه قلم های شب, نمدار بستم و به آغوش,گرم, سرپناه بر گشتم. هر چه پیشتر رفتم؛ خارهای خلیده ی از بدنه ی احساس, کرختی ذهنم, گریختند. سر انگشتانم , مرا به میهمانی دنیای کوچک شده ی امواج فرو بردند. صفحه ی فیس بوک, عباس را گشودم . تصویر, مردی زیر, سایه ی گسترده ی کلاهی لبه دار , بر دلم چنگ انداخت؛ در بلوزی آسمانی رنگ با دو چشم, رنگ گرفته از نجابت تنهایی. و دهانی نهفته زیر, انبوهی از ریش و سبیل که ضرب, سکه ی سکوت خورده است. همه ی سخنانش , در برگ برگ, تصویرها و نگاره های این دفتر, شیشه ای نشسته است.

هر برگ موزه ایست از دنیای پر اندیشه و هنر, از بریده های زمانهای بالیده. با او در کوچه های کودکی می گردیم هر نگرش همراه, دید, او ؛ بهری از بودن در گذشته ی ماندگار است. هزارتوی رنگین, وی , پر آواهای بهم تنیده ی ترمه ی باغهای ذهنهای هنر آفرینست . تا آنجا که تصویر, یک دهانه از پلی در زاینده رود , زایش زندگانی را در روانی آب بی پایان, تراویده از اندیشیدن و پیوند, دیدن و لمس, بوی زیبایی می نمایاند او می خواهد ؛ همگان زنده رود را همواره جانمند باور کنند. اما؛ گاهی هم, عزا داری کلاغان سیاهپوش را , گواه, مرگ, آب و خاک , بر سفره ی نگاهها می نشاند.

گذار با چشمان, دل ؛ و فرو روش در ژرفای لحظه های تفکر بر سر تاسر زاینده رود, زنده و معماری معنی دار, کار ایی و زیبایی را او , در شبکه ی شریانهای آبروی مادیها , پلها , نمازگاه ها و در ها ؛ کوبه ها و دالانها و سقفهای ضربی و دیوارهای خشت و گلی و کف سنگ چینهای پر نگار و کاشیکاریهای آسمانی و بافت, زرین سر زمینی شگفتی زا از کنده خانه های کندوان تا آثار, بزرگ, بجا مانده از نیاکان, هنر مندمان ؛ کار هایی دیگر از پیمان, او در پیام رسانی است.

او زیباییهای کویر های کم زندگانی میهنمان را هم در رنگهای سوزان, خورشیدی و نقشهای سر سبزی و احساس, خنکای زندگی ساز را نیز در قامت, افراشته ی دماوند اسطوره ای نشان داده است. گلباران, بهاران, خنک و فرش, سپید, برف بر چکاد, کوهساران , از الموت تا کردان هم صحنه های شور انگیزی است که, یاد آور, به فراموشی سپردن, افسردگی حیاتمندان است. رنگهای جادو کننده در بافت,طبیعت, جاندار یا بی جان و موسیقی در هم تنیدگی آنها , دور از دستان,بهم مالیده ی سودا زدگی , متن, زندگانی را نشان می دهند. هر کادر باز تابی از بیان, هنر مندانه است.

آموزش و شناساندن, مکتبهای نقا شی و ویشگامان, هنر ساز, آن ؛ کار, چشمگیر, دیگری از عباس می باشد. او در صفحه اش از کلاسیستهای توانمند تا مدرنیستهای خلاق ؛ گزینه های بس دیدنی را آورده است که چشمان, تشنه ی دیدن را در می نوردد. گلچینی هم از فیلسوفان – بنیانگذاران کاخ, اندیشه و حق جویی – از سده های تاریخ ساز و دگر گونیهای اجتماعی همراه, یادآوریها آورده است و همچنین , سر انگشت, اشاره , رو سوی اندیشمندان, ایرانی با نمونه هایی از کارهایشان , دارد. او آرام و بی ریا , کلکسیون, پرتره های نامداران, سخن و هنر و فلسفه را که بخشی از کار های خود است را , از گنجینه ی دیدنیها , به دریای دید, می کشاند. و در دو سه مورد , نگرنده را به میهمانی تابلوهای سبک , نوین نقا شی های خود می خواند تا بشولیدگی امیدوارنی که آرزوی بیرون شد از تیرگیهای جا ماندگی را دارند از قلم درک, درست با رنگ, اندیشه و مهر, نشان دهد.

رنگ, سیاه و خاکستری با لبه های سپید یا رگه هایی از امید, به رهایی و به جهان, نورانی که بر بوم جاودانه ساخته است و همگام و همراه با دیگر دسته از اندیشه های رنگین و لب بسته یعنی صدها تابلوی سخنور , خاموش , تا بودن با خود می کشاند. آن رودها و آبها و کوه ها و دشتهای بر هم انباشته , همه سخن از آبرومندی و صلح, پایدار و همبستگی بشری را , آموزش می دهند.

**********
دهم سپتامبر ۲۰۱۶
تورنتو