هوشنگ, سارنج
” روندا ”
……. مالاگا ؛ استانی در نیمروز, اسپانیا ؛ یکی از بر جسته ترین بخشهای کشاورزی – توریستی آن سر زمین , دیدنیست. در هر گامی از آن سترگی شگفتیها؛ خوانی خیال انگیز ؛ گسترده است . باغهای زیتون و انبه ؛ تاکستانهای بیکرانه ؛ نارنجسانسراهای فراوان و آواکادو دارهای زیبا ؛ همه زیر آبیاری چکه ای ؛ همپهلو با ؛ افسانه ای ترین ؛ سازه های باستانی.
شهر, روندا ؛ یکی از هزاران بوستانهای بهشتی آنجاست. برگی از سرگذشت, زمین شناسی و باغچه ای از را ه, رفته ی آدمی بر هردونه ی خاک است.نزدیک به چهل هزار کس؛ از جنم, کوشش,بی پایان ؛ در ساخت و ورز ؛ و بهره وری از ؛ زمین ؛آنجا زندگانی با هوده دارند.شهر و کشتزارهایش بر بلندایی هفتصد گزی از دریا ؛ رویانده شده است. رودخانه ی ” التا خو “به پارسی(التاج ) شهر را ؛ دو بهر میسازد. رخ, کوهساری آن؛ سنگهای آبرفتی و چند لایه ای سپید می باشد. و زمین, هزارلایه آن ؛ جایی نمود دارد که آدمیان ؛ سده ی هشتم میلادی بر گذری از رود خانه در تنگی کوتاه ؛ پلی زده اند ؛ یک دهانه و زهزا دان, سده ی سیزدهم ؛ نیز پلی دیگر با بلندی صد و بیست متر از تاج تا ژرفا ؛ سه دهانه بر دهان, گشوده ی دره ای ؛ بس ژرف زدند. دودهنه بر سنگ میخکوب بر دو سوی دهانه ی دو اشکوبه ی میانی همه از سنگ تراشیدند. از دیدگاه میانه ی پل ویرانه هایی از دیوارهای گرمابه های فرمانروایان,, مسلمانان, دوران ” اموی ” دیداراست.
همرو با گذرگاه, خیابانی روی پل ؛ هتلی بس زیبا و در همان راستا ؛ دیدگاهی گستر ده با سایه اندازی آهنین فراز دره و پل ساخته اند که می توان روبه کشتزارها ؛ ایستاد و تا توان, دیدن ؛ نگریست ؛ به نگارخانه ای از نگار گرانی چون ونگوگ یا د,گا. و پی برد آنهمه زیبایی در کارهای چنان نگارگران بزرگ ؛ مایه از کجا دارند. نگریست بر دره ای چنان فرو رفته ؛ دمسوز وتا رسیدن خسته کننده از رفتن و با لا آمدن. تا رسیدن و پسودن , زبری زمان و تهی بودن, مکان , سازندگان,نا بود شده چه در پی مرگی بایستی یا با تیغه تیز, خونخواهی . در راستای ستمگری ها . می توان با اندیشدن به خرسنگهای برهنه سا خته از خاک , بجا ماندی دوران, سنگی ؛ چشم دوخت که دست بر گردن, دوران, نو کهنگی دارد و بوته های سمجی که؛ به دنبال, زیستن به هر بهایی هستند.
نه چندان دورتر از روندا؛بر همان ساختار, زمین و آدمیان , همباز ؛ شهر” ستنیل د,بودگا “شهری شگفتی بر انگیز برپاست. پاره سنگهاییآسمانی وش؛ از زمین جوشیده و بی ویرانی بر سر, خانه و انبار و بار ؛ بازار و کارگاه و مدرسه و نماز گاه خیمه زده. یا چون ماکیانی جوجه های خویش ؛ زیر, بال گرفته است. می توان هم؛ گفت مگر به روزگار, ستم ؛ آزادیخواهانی از چنگالهایی به زیر سنگهای بی چنگ و دندان گرتخته اند. ….هر کجا ترا کی بوده ؛ بذر , پاره شهری روییده است. بازهم همه جا ؛ سپید است و گرما شکن. ما نا ؛ لکلک ها ؛ یا ؛ درنا های سرخ تاج . راه های باریک ؛ خانه های کوچک ؛ باریکه آبی کرانه سبز ؛زنجیر سندلیها؛ دکه های خوراکی فروش؛ انبارها و آسمانه های به سنگ چسبیده؛ و سازه های بر دیواره ی دالانهای ؛ یکسویه سنگ؛ و پیشه ورانی که بمانند, کبوتران در سنب های سنگ لانه کرده اند؛ سا ختار شهر است . نوک, صخره ؛ از بام, هر کجا ؛ می چکد. بدنه های بیرون زده از سنگ و سبز یادآور, باغهای واژگون, بابل می باشد. گویا ؛ غربالیست که خانه و سنگ گیاه و رودک را می غربا لد. و خا نه ها از زیر سنگ و غربال فریاد می کشند. چون فراز, بامی شوی ؛ آفتاب را می یابی و گیاهانی را که سوی پایین ؛ قندیل ؛ بسته اند. شیب و سر بالایی دو پایه ی بنیادینند. و در دوردست آسمان کرانه ی دورادور؛ طیف سبز و زرین است که درقاب, نگارگری امپرسیونیست بازی رنگها در کنار هم و زاویه ی تابش نور را نماینده اند …….
ه.س ۱۳آگست ۲۰۲۵
تورنتو