هوشنگ سارنج
هوا ابری , آسمان دلپر , و گیاهان تشنه اند. بارانی نبا رید. آسمان صاف شد و روز آغاز . پیش از ظهر به گلندن رفتیم. همه جا وسیع و پر جمعیت بود. راه , شاهراه و کوه , سرفراز . دره ها بسیار و تپه ها سر سبز , مناره های نخل , گیسو افشان . بر جاده ها با یاد,خوزستان می رفتیم . غبار و بخار,آب و دود , پرده ای کمرنگ , بر سر, طبیعت کشیده بود . در خواب بودم و تپه های خزه بسته ی گچ پشته های روییده از خاک, مکیده از آب, مسجدسلیمآن , از پیش, چشمانم می گذشت . می رفتیم و دفتر, هزار نقش, طبیعت را پی در پی برگ می زدیم. گاه بر بلندی و گاه پستی , با ضرباهنگ و تپش, حرکت راه .
برای نخستین بار , لکلک آهنین, مکینه ی چاه, نفت را دیدم؛ که از پای تپه ای بر رخنه ی خاک ؛ نوک می زد. تابلوی آشنای پاسادنا را دیدم و گذشتیم و از مرز, گلندن ؛ به چپ پیچیدیم و خیلی زود ؛ برابر, خانه ی دوست ایستادیم. شهر پیر بود و خانه ها خسته. از دوست همه مهربانی دیدیم و یادها زنده کردیم ؛ درخت وجودشان؛ پوست انداخته؛ بر چهره شان ؛ چشمهایشان؛ می خندید .
پای درختان, گل کاغذی عکس ها گرفتیم وماندیم تا وقت,رفتن ,پرشتاب. در اضطراب,گم شدن,زمان. باز پر کشدیم و بر بال آهنین پیکان رهنورد؛ به سوی شهر, وودلندهیلز ره پیمودیم. من هر تصویر, یاد ماندنی را می نوشیدم ؛ تا رسیدن و رسیدیم. در جمع,فامیل ؛ باری دیگر روییدیم. شجر,خاندانی آشنا. همخونی و همراهی در رگه های پیوندی نا گسستنی. درختی که با تبر,جدایی نا خواسته ؛ شکافته بود و نهالهای روینده ی سر سبزی که در غربت,پذیرفته ؛شعله می کشید. شب تا نیمه؛ بر سینه ی حیاط رودر روی هزاران ستاره ی تابنده از تپه زارهای دور ؛ گرد, آتش ماندیم و گویا در این جهان نبودیم که ارواح در گذشتگانمان ؛ شبی را شاد؛ به میهمانی ی زمینیانشان ؛آمده بودند. به هر روی؛ رجعتی بود به یادمانهای زنده از رفتگان؛ که دستکم بین دو نسل؛ تداوم خواهد یافت.
**********
تورنتو