پنجاه سال همسفربوده ایم (برای ما ا)

هوشنگ سارنج

روزی فرشته ای ؛ به من ؛ درفصل,گرم ؛ جایی که باد با پنجه های بلورینش ؛ گیسوی سبز علفها را؛ نرم؛ شانه میزد؛ و زنجره ها هم؛ فریاد می کشیدند ؛ یک پاره از بلور,سپیدرا؛ هدیه داد. آن تکه از سپیدی, ناب ؛ تمامی ,خورشید های جهانست ؛ در یک جا. هر روز که در ثانیه ها می رود زدست؛ می تراود از آن؛ نوری به کهکشان. هر هدیه از فرشته ای؛ به کسی  داده می شود. یک پاره گوهرست . باور به هدیه ها ؛در جان آدمی معنی می شود. آواز زنجره ؛ رقصیدن علف ؛ در ذهن , ما است؛ معنی می شوند .

روزی فرشته ای ؛ دور از چشم, دیگران ؛ احساس و درک را ؛ هدیه می دهد.

**********
۲۸/ ۳ /۹۴
تورنتو