هوشنگ سارنج
می توان در جایی کوچک و گرم زندگی کرد ؛ سرشار از شادمانی یا در جایی بزرگ برای زنده ماندن , دست و پا زد. پاناما , باریکه سر زمینی است رویایی , زیر پرده ای از گلهای گرمسیری در آمریکای مرکزی با گستره ی ۷۸۲۰۰ کیلومتر مربع بین کلمبیا درخاور , اقیانوس آرام در شمال , کاستاریکا در باختر و اقیانوس اطلس در جنوب, که در آب و هوای گدازان و بارانیش , چهار میلیون و یکصد هزار آدمی زندگی می کنند. همه جا سبز است و پر درختان درخشنده.
بر کرانه های ۱۰۲۰۱ کیلومتری اطلسی و ۶۳۹ کیلومیری آرامی در شمال و جنوبش تا دور های دور کانونهای آزاد زندگانی و هزاران پایگاه ماهیگیری و گردشگری مردمی و نان آفرینی جوشیده است. کرانه های سپید و سیاه ماسه ای , گاه نرم و آرام , و گاه هم تند و پر ژرفا , به آبی آبهای بی پایان می پیوندد. کلانترین تا ول سنگی زمینش تا ۳۴۷۵ متر (تا با سا را )بر آمده سر به آسمان می سا ید و فرو افتاده ترینش , بو سه گاه خیزابهای لب سپید اقیانوسی , بر سفره گورخا نه ی گوشماهیهای رنگین است. بایستی چلچله ی دریایی , پلیکانی قهوه ای یا کرکسی آسمان نورد باشی تا از اوج ابرهای رنگدار , بر بال سبز آبکوهه های دریای بزرگ جنگلهای زمردین , خیزی گمان انگیز برداری یا پشت به آفتاب گزنده بر سر انگشتان پا در پیچه ی ابریشمین آب کوثری اش , چرخان چرخان تا آستانه ی فراوان, خانه های ارغوانی سرود , پیش رفت. مگرگوشه ای از چرخ هستی را دریابید.
آدمی می تواند از شنیدن نوایی از خود بیخود شود و تا فراز کهکشانها, پرواز کند و بر باریکه جایی به دور از سخنان فردوسی یا حافظ , با زبان نگاه به زیر پوستی از هر رنگ یا باور سخن بگوید و زندگانی کند؛ بی جنگ ابزار سوزاندن جان… چه کسی برای ماندن و زیستن به تمامی گستره ی زمین نیازی دارد ؟ اسپانیاییها , از ۱۵۰۰ میلادی تا ۳۰۰سال بر پاناما فرمانروایی کردند. سال ۱۸۲۱ م از اسپانیا برید و استانی از کلمبیا شد. و سر انجام ۱۹۰۳ م از کلمبیا هم برید و کشور و ملتی در نام , برسر پای خود گردید. نخستین زیستمندان پاناما , همان امریکن ایندینها , بودند. اسپانییاییهای سپید پوست که آمدند با خود بردگان سیاهپوست را از آفریقا , آوردند و با گذشت زمان سپید و سیاه با هم پیوند یافتند و امروزه دو سوم از مردمان پاناما نژاد سپید و سرخپوست و سپید و سیاه دارند.
بر جسته ترین دیدنی پاناما, آبراهه ی پاناما ,به درازی ۷۷ کیلومتر بزرگترین سازه ی مهندسی دریایی جهان است. اندیشه ی ساخت چنین غول مهندسی از سده ۱۶ میلادی بوده است. آنان که در فکر بچنگ آوردن هرچه زودتر خاک سر زمینها بودند؛ برای کوتاهتر کردن راه دراز دور زدن قاره ای , به جستجوی راه دادن دو اقیانوس – آرام و اطلس – با بریدن کمرگاهی در پاناما, رفتند, تا بزرگترین راه اقتصادی – نظامی ی جهان را بیافرینند. پاناما, مرده ریگی از فرهنگ دو گانه ی استعماری ی اسپانیا – فرانسه , بجا مانده است.
جای جای آن سر زمین زیبا , مهر نشانی , از معماری فا خر و معنی دار زندگانی اشرا فی چیره گران را بر خود دارد. پاناما سیتی , بزرگ شهر پایتختی , یکسره با چرمه ی آمریکایی و آسمانخراش های بلند, بالیده و کهن پاره ی شهری موزه ای باز مانده ایست از پیوند دو معماری رقابتی در راستای چشم و همچشمیهای مادی ی روزگاری فراتر از سیصد سال. سازه های دو اشکوبه ی در هم تنیده بر کران آب گسترده و کوچه های باریک در بافت ابزاره های سازه ای فرسوده , و پنجره های پخته در بخار شور آبه های در یایی و نشت و سر ریزی زنگار و ریماهن از فراز تا فرود بر چهره ی سنگفرشهای منبتی سرخ. که پاره لاخه ایست چسبیده به آسمانخراشهای بلند سایه افکن. و بازارهای نگهداشته شده از فروریزش , با چسب موزه داری و انگ سازه های پرگاری یا چهار گوشه ای که نا قوسوار , فریاد دهنده ی دو گانگی سازه های شکارگران آبی- خاکی است.
آنان که بر سنگهای تاریخ و کومه های بومیان , رسوب کردند و مانده اند تا بردگی فرزندان کار , جاودانه بماند.
**********