ناقوس‌ها را بنوازید

هوشنگ سارنج

من ایستاده‌ام ؛ راست، گوش به‌‌ فرمان دیگری. چون طناب دار، یا، ریسمان بلند ‌یک ناقوس. با بوی چرب سوخته ی آدمی ، که ، از پیشخوان ا جاقش ، آمده ام. ما، آموخته ایم که، چه گون، بر دشنه‌های تیز چو الماس ، بوسه‌ها زنیم. یا، با شگردی دگر، خون گرم را، بر نطع ماسه‌های داغ، یخپاره‌های منجمد کنیم.

آی‌ اهریمنی مردان؛ با لباده‌های آبری رنگ آی‌ سیاه جامگان متوج؛ با خاج‌های مذهب ؛ زمان ، برای گًل آلودگی ، مناسب است. پای‌ها را برهنه کنید ؛ تا آسوده تر ، بر ، کرت‌های باورتان، ترکتازی کنید. این گردابهای خون ، که ، به جای آب، گودالها را گرفته است؛ از چشمه سارهای ذهن پوسیدتان، آغاز گشته اند. ناقوس‌ها را بنوازید. بیچاره آن کسان که به آزاد راه گالیله‌ها ، نرفته اند. ناقوس‌ها را بنوازید.

**********
۹۳/۱۱/۲۶