مش رضا

هوشنگ, سارنج

شب است و تاریکی از آسمان می با رد. کاسه ی هوا ترک برداشته و به سوی شکستن و سریدن به دامان, سرما و یخبندانهای سخت می رود. با شاهنامه ام. و در بیخو ابی دست وپا می زنم. زما ن نیرومند تر از هر دو آفرینش است. فراتر از نیکی و بدی. یا هر گونه کنش و نهش. زمان هوشمند ترین هاست. و کنجکا و ترینها ؛ چون سر نوشت ساز است. زمان بناها را ویران می سازد. بدبختیها می آفریند. من ها را نابود می کند. هیچ هستی را توان, گریز از دست, زمانه نیست. خواه سبز پوشان, آسمانها باشد؛ خواه تاجوران, زمینی؛ یا آنان که زیر, آبهای سرد پناهیده اند. پرده هایی آویخته از اندیشه های زروانی ؛ بر جایجای شاهنامه ؛ دیدنیست. چون آفتاب, بر آینده و فرو رفتنی؛ که در زمان می گسترد و سر آمدنی. ….رو در روی خیابان, شهناز ؛ که در راستای چهار باغ ؛ تا زاینده رود می رود؛ کاروانسرایی از چرمه ی کاروانسراهای چهار ایوانی شاه عباسی و سازه ای قجری ؛ با نام, ” تحدید ” در شکوه, زیبایی ساخت و نکبت, پپر سالی و چرکابه ی انبارداری و پوشال و شکسته شیشه ی جامهای هنر, جانباخته ؛ در پیش, پای بازرگانی کم رواج ؛ سر, جانکندن داشت. که پیش پای سازه ی ” جهان نما ” درد گردان شد.
کاروانسرا؛ دریچه ای پنداری به سوی ” هزار و یکشب ” هارونی دا شت.
خیابان, خوش با چند پله ی پا یین رو ؛ پهلو به ورودی کاروانسرا می داد. نخست به هشتی پروا ره دا ر می رسیدی دو اشکوبه فرو رفته به دریایی از پنجره های ارسی ؛ و شیشه های رنگی ؛ زیر, آسمانه ای خیال انگیز از قاب چو بیهای هندسی و ترکبندیهای بس زیبا ؛ گرداگرد, آبگیری دیواره سنگی که آبی درخشان مالیده در خنکی از آن به پایشوره میریخت. و آسمانه ؛ بر شانه های هشت دیوار , پروآره (حجره )دآر ؛ با چوبکاری گره چینی ؛نشسته بود . سنگفرشی نرم از ساییدگی کلو خه ها با جانی صد ساله از پاچه ی دیوار تا گلوگاه, آبگیر را می پو شا ند. بیرون از هشتی ؛ زیر آسمان روز؛از پیش, دکه ها ؛ تختگاهی دو متر پهنا ور ؛ به گرد سرا بر آمده بود.
زیبایی فرتوتی ؛ زنگار بسته در گرداب, چرکابی ؛رو به نابودی داشت. بیشتر, سرپناه های ارسی دار ؛ کارگاهی از نقره کاران بود. یا انبارکهایی از شیرینی پزان ؛ گیوه فروشان؛ امشی سازان ……کاروانسرا ؛سر مویزیبایی فرتوتی ؛ زنگار بسته در گرداب, چرکابی ؛رو به نابودی داشت. بیشتر, سرپناه های ارسی دار ؛ کارگاهی از نقره کاران بود. یا انبارکهایی از شیرینی پزان ؛ گیوه فروشان؛ امشی سازان ……کاروانسرا ؛سر مویی از گیاه بر پیکر نداشت. و از تشنگی له له می زد.
هنر کده ی قلمزنی استاد ” مش رضا ” رودر روی آفتابی زار ؛ در این کاروانسرا بود. دو نیمکت با دو میز زهوار در رفته و چهار کنده ی زیر کاری با تزمه ی کار گیر ؛ یک پاتیل, قیر آبکن و خرواری قلمهای نقره کوب.
چرخه ی کار ؛ برنقش آفرینی گلبوته ها و مرغان , انگاره ای دم بلند بر شاخه های پیچیده بر هم در فضایی جنگلی بود و گاهی نیز چهره پردازیهایی مینیاتوری . پس از ناهار درنگی بود بر تخته های گرما دیده ؛ زیر, بادبزنی مقوایی از سقف آویخته که چاره گر تابش سوزنده ی آفتاب نبود. مش رضا با سه شاگردش در گداز, ش ,هرم بی امان ؛ از سر و گردن و سینه و پاچه ها جان می کندند. تا شام غریبان شهر بی چراغ ؛ برسد. مش رضا تمامی کارهای قلمزنی را خود می کرد ؛ از نگار گری؛ چرمه سازی ؛ آهنگری قلمها ؛ تا نیمبر زنی که بنیاد پایه ای کار بود. بامدادان, زود؛ سری به زور خانه می زد پس از آن به قهوه خا نه ی پدری و پیش از نیمروز ؛ سلانه سلانه زیر, سر پوش کلاه, شاپوی مخملی ؛ دستمال ابریشمی دور, دست پیچیده ؛ سوار بر کفشهای پشت خوابیده ؛ از دهانه ی میانی ارسی سر خمان پا به گرم خانه ؛ می نهاد. مش رضا پس از نشستن پشت, کنده بر نقره می کوبید تا وقت, چاشت.
مش رضای بلند اندام و ریش زرد ؛ که همیشه در رنج دست مزد دادن به شا گر دانش بود؛ وقتی حاج رضا شد که دست از کار, هنری برید و در کنار, کشتا رگاه شهر ؛یک پارکینگ, شبانه ی گوسپندان , پگاه کش دست و پا کرد و ریشه از کاروانسرای نقره کاران و هنر ؛ بر کند.

ه.س
۲۹ نوامبر,۲۰۲۵
تورنتو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *