برگی از یک سفر نامه (لاس وگاس)

هوشنگ سارنج

لاس وگاس , پرهیمنه از شلوغی ی ابزار های ساخت.و  بآرکشهای گونه گون . شهر بی درنگی , در پهنا , رو به بزرگی و فربهی دارد. روزش کم از هولیوود ندارد؛ و شبش از روشنایی در آتش , می سوزد. تمیزی و نورهای رنگین تاووسی بر آورده یا ققنوسی هزار آوا و یا هم خردجالی فریبا. هر ستون یا دیواری برجسته از زمین , بهانه ای بوده بر لفاف پیچه ی نیون , در رنگهای جادویی . هر تصویر, دعوت کننده  , هر آگهی ی فراخوان در طیف نورهای زرد و سرخ و آبی , جنبان از گوشه ای به دیگر گوشه می دود و در بازگشت, موج, نور  , تصویری اغواگر, دیگر  از دل تصویر نخست بر می جهد.

پژواک, رقص, روشنایی؛ بر دیواره و دروازه  و دهان, هر هتل.چرمه ی همه ی ساختمانهای تاریخی بشر ساز ؛ بر روی گوی خاکی ی زمین ؛ دکوروار در شبکه ی شهری در اندازه ای کوچکتر , دوباره سازی شده است. در بال وبرگ, رنگ . در آغاز , ترسم بر آن بود که همه یک بعدی باشند و چونان دیواره های دژ های مقوایی کتابهای کودکان  , یا صحنه سازیهای نمایشخانه ها و گاهی هم در پندار من جامه خانه های بازیگران, سینما. خیلی دورتر از شهر بازیهای نمایشی. تا آنجا که آن همه ستونهای ستبر, نخل با آویزه ی خوشه های خرمایش را نیز به چشم, ناباوری دیدم .اما زیر,  کف,دست و فشار, به آنها, دیوار و سقف ؛ سفتی و سختی هر ساخت, راستین را داشتند. شهر آغوش گشوده بر روی هر مسافر با جامگان, پر جیب است.

هر هتل در پیشخوان,فریبنده اش دامی زیبا , پر هزینه و بی نظیر گسترده است. ودر داخل , انواع, میزها و ماشینهای قمار , چشم به راه.  دریاچه های دست ساز , جزیره های گنج و خیل, کشتیهای بادبانی , چسبیده به سنگهای پیاده روها . آتشفشانهای جوشنده از آبهای رنگی میان, باغچه ها. و سرابهای دود انگیز, جذاب پشت, درختان. واداشتن آب به رقصیدن از هزار آبفشان در نوای موسیقایی.  برای نوشیدن جرعه ای از زیبایی , در  زیارت,چشمه ی هزار فن انسان هزار دستان وقت کم می آوری.

پاره ی کهنه ی شهر , آرام بود و خلوت. در پوشه ی نیون؛ پیرانه نفس می کشید. از یک قمارخانه ی پیش کسوت  ؛ بر سر راه, کاشفان طلا و مستان, تنها و ششلول بندان, فیلمهای کابویی چیزی کم نداشت. پس هر دیوارش ؛ قمارخانه  ایست و دیگر هر چه که بود به عشق و برای قمار بود.آنجا تالاری بلند آسمانه دآشت با فروشگاه های کادویی مالامال, کالا از سقف تا کف. آویزه آویخته یاد آور, بازاری از شام یا تهران یا اصفهان یا درخشان چون بازار,وکیل, شیراز.جدای از خاک و سنگ و آجر. همه از آلومینیوم ؛ گره خورده بهم ؛ با پیچ و مهره و واشرها بر کول, ستونهای فلزی نیرومند.زیر, هلالی تاق کسرایی.شگفتی در بلندای آسمانه و درازی تالار, بازار و بازی نور در چنگال, نور چراغ  است. آن گوشه ی وا داده ی کهنسال ؛ با خس خس, از نفس افتادگی, می رفت که جا نو کند.

**********