هوشنگ سارنج
روستای ارجنک، بر تپه ماهورهای سترون و سیاهسنگپاره ها ، با خشتهای پیر، بیرون چالشتر – پانزده کیلومتری شهر کرد -گسترده است. دیوارها، گلین و ستبر، کوچه ها، باریک و لبریز از کهنه خاکهای مالیده. چوبدرهای تنومند، خوش آمد گوی هر تناور درشت اندامی. زرپاره های کاه، در، اندود دیوارها، درخشان. آب، بی شتاب، از دهانه ی قنات، در پیکر جوی، می دود.
پل، از کهنه تنه ی درختانی سا لمرده است. دکه ها ، چسبیده بر بدنه ی پارهای از خانه ها، با نیمدری های کوتاه، رو سوی کوچه ، خمیازه می کشند. گذرگاه گردآگین، و پر خرده علف ، پشت قلعه ، با ، دارموهای آویخته اش، می پیچد. بیرون از پیکر روستا، کشتزارها، بر تپه زارهای خوب خاک ، سوار یال یکدیگرند. باغچالها، هم، چسبیده به آبگذرند؛ و دیمزارها، بالاتر و بالاتر، تا نزدیک کله (قله) های فرازمند، پیش رفته اند. تاکستانهای ژولیده موی، زیر لخته سنگهای، شکسته و فرو غلتیده، از کوه، جان گرفته اند. گردو بنان، سایه انداز بادامستانهای پراکنده اند و کاریزهای، کم آبده، گریان. شب که بر روستای نیمه روشن، و دره های تاریک، خیمه می زند؛ و چشمان آتشین تنور ها کور می شوند و یوغ و گاو آهن و کلوخکوبها، پشت به دیوارها، می دهند و ، ورزو ها، به گاو خانه ها، می دوند؛ دوباره، ترانه ی گنگ کوبش دفتینها، از درون دالانهای ناهموار و گلوگاه خانه های خاموش خاکی، می تراود.
باغفرشی ، بیتابش خورشد و آب، زیر انگشتان زنان و کودکان روستایی ، در رج رج گره های بیشمار، بر چله تارها و پود دار قالی میروید و می بالد . پاره پشمهای زنده در رنگدانه ها، با دستان چابک و کاردانی ، با زندانی شدن در هر خفت (گره)، بخشی از جاودانگی ی بوستان نقش و رنگ، می شوند رنگ آبی ی آب، در آبگیرهای چهارچوبه های گمانی تشنه، و همیشه، نگران خشکسالهای پیاپی ، موج بر می دارد. سرو ها وبید های مجنون، در خنکسازی ی جان عطشناک برهوت بی آبی ، خدنگ و سر بر افراشته اند. پرندگان و جانوران، همه، زنده در رود روان رنگ. شاخه ها، ترد و آبدار، بر پرگار بهشتی و خرمی، از آرزوهای بی پایان، به زبان آفرینشی، سخن می گویند.واژگان و آهنگهای رنگین ، فرو خفتیده در قابهای باغفرش ، در خطوطی معنی دآر، بر متن باور مندی می رویند.
“اتاوا” هر ساله جشن گلهای لاله، دارد. جایی نیست که از یورش گل لاله، رهیده باشد. گلدانی بزرگ، بر کرانه ی dows lake با گستره ا ی کهکشانی. خلقت رنگ در نسیم پایکوبی می کند. سیر از آب پرمایه و خاک سیاه پرورده.
ما جشن روز فرش نداریم تا همه ی رامشگران افسونگر، بر تارو پود آن باغ همیشه با طراوت، بنوازند و گره گره ی آن جانمایه ی جاری را، بستایند. چه در نمایشگاه گل لاله ی اتاوا ، فرشی دستبافت از ایران را می دیدم که چه پردرازا و پهنا، گسترده بود . در آن، تمامی ی زیبایی، از رگ رگ هر گلبوته یا ساقه، در ترنجها و لچکی ها و اسلیمیهای نیلوفرانه ی خزنده اش ، فریاد آرزوهای بجا نیامده ی جاری از سر انگشتان بافندگان باغساز به گوش می رسید.
**********
تورنتو خرداد