هوشنگ سارنج
خورشید شرمناک بهمنماه دهلی ، پشت اندوه پگاهی ، جبه ی خاکستری رنگ بر سر می کشد. از دهلی تا آگرا، دویست و سه کیلومتر ، کند رفتن است؛ بر راهی پر سکسکه در ازدحام راه و واماندگی. نفس هم، زندانی بازدمهای توان سوز.
ردیف گلهای کاغذی ، نیز ، به خواهش آب، در تشنگی پیوسته، تیغاله، به دامن باد گرم و دود آگین می فشرد. تا چشم می بیند؛ رنگ است و خرمی سر گردان ، در رگهای هر برگ. هر چه ، آشنایی، ژرفتر ، می شود؛ دیدنیها، شگفتیزا تر ، می گردند. چون، دیدار، ترانه های کوتاه خوش آهنگ احساس برانگیزند.
کشزارهای “کلزا” تآفته ی زرد گسترده است تا پایان دیدن. اقاقیاهای گرمسیری و نخلهای روغنی ، نشیم جانورانیست که بخشی از زندگانی ، مردمانند. دمسازی و همزیستی
با آنان ، از استوره های آیینی ، به زیر ساخت باورمندی در آمده است. به شهر آگرا که می رسیم؛ ” تاج محل ” نماد هند ، بر کرانه ی رودخانه ی ” جمنا ” رودررو، ایستاده است. شاهکاری از استاد عیسا ی شیرازی . کاری زیبا ، در همکاری هنرمندان ایران و هند . ساختی بیرون از دایره ی واژه پردازی. که بیست و دو سال پر هزینه، به سپآرش و سر مایه ی ” شاهجهان ” به یاد بود همسرش ” ممتاز محل ” در گذشته ، هنگام زایمان چهاردهمین فرزندش (١٦٢٩) با نیروی کار بیست هزار کارگر و هنر ور ، ساخته شده است.
بر کتیبه ی سر در ورودی ، سوره ی ٨٩ قرآن (الفجر ) با نقش گل و بوته هایی ، از سنگهای گرانبهای هر کجای جهان ، معرق کاری شده است. چهار مناره ی چهل متر و نیمی ، مرمرین، ساختمان هشت بر را در بازوان گرفته اند. گورگاه ، بر سکویی از سنگ سرخ ، بر آمده است و گنبدی دو پوشه به بلندای سی و شش متر و شست ، بی روزن یا پنجره ای ، بر گور های شاهجهان و ممتاز محل ، سایه می افکند. زایران شیفته ، برهنه پا، کف بر زمین شوریدگی، می سایند و در هیمنه ی سترگی سنگ و سنگینی هنری، رها می شوند و در بال گشودنی به ارتفاع بی وزنی و تنفس بوی سبک آرامشی آسمانی ، پرواز می کنند.
از رگ رگ هر رج سنگ و ستون، سرود آدم میرا، به گوش می رسد. و یادواره ی سنگین، آرزوی ماندگاری جاودانه را فریاد می کشد. دیدن کم می آورد باید تناسب و ترکیب را بلعید ؛ که گواردن زیبایی ، فهمی چونان ، درک گل می خواهد و شرمناکی ژاله های سرمادیده ی شب. و اندیشید که چگونه، آسمانه ی بی ستاره ی گنبد، بر استخوانپاره های مدفون در سردابه ای دور از آوای آمد و رفت زایران ، غبار تاریکی و سردی می افشاند.
جمنا (jumna ) بارها ، در مهتاب نجیب ، سایه های جنبان فرمانروایان واله را ، از پشت پرده های حریم حرم ، به وفاداری ، شسته و در بی پایان پهنه ی دریا سپرده است. بر آینه ی سیاه آب عفن و سفتش، اشباح تنهایی ، می رقصند و سالهاست که تاج محل ، در آبتنی مهتاب شبهای روشن، و آبشار آفتاب روزها،زندگی دارد.هر برگ و گل و ساقه ی گوهرینش ، که در استخوانبندی سنگ آرمیده است، تا آدمی ، هست،همراه با آن می زید.
در باغ دلگشای تاج محل، زیباییست و سیل زایران معبد عشق و سپاه دریوزگان.رها شده در التجای مهربانی وبخشندگی .
**********
تورنتو
٢٤ اگست ۲۰۱۳