اربیل

هوشنگ سارنج

از بوکان تا مهاباد، گوشه ای از بهشت است، سبز و آرام و خنک . گلهای وحشی چنان رامند ورقصان که پای هر بوته ی علف ، صد شقایق ، کف می زنند. آب پاک در رگهای کشیده ی جویباران، باغدره های مهاباد را سیراب می کند و نگهبان همیشه بیدار سبزه ها  “فقری گا” مانده ی گورگاهی باستانی از کمر گاه هزار لایه تپه ای ماسه سنگیست.

شب ابرهای فرازمند ، همراه آذرخش های پی در پی ، نماهنگ نور و آوا، اجرا می کنند و بارش رگبار های شویا، برگهای چرم نمای هرتاک خوشه دآر را می شویند. از مرز تمرچین ، هزار پیچ بلندیهای قندیل را به خدا باید سپرد و آهسته و آرام، کمر راه را از کناره های آبدره ای ، مالامال از برفاب ایرانی ، به سوی اربیل برید.

اربیل شهریست بزرگ، نو پا، که بر کهن شهر نیاکانی کردها ، با خیابانهای پهن ، و چرمه ی شهرهای نوین و نیازمندی صنعت و پشتوانه ی مالی نفت، روبه گسترش دارد ؛ بی هوای گزنده و آدمی سوز امارات؛ یا کوچه های تنگ و خاکی هر بلده ی خآور میانه ای. هنوز اربیل رنگ کردستان ایران را دارد و سر سبزی را. هرچه ، از مرز ایران ، پیشتر، می روی ، گرمای گریخته از سرزمینهای گدازان، بیشتر می شود.

بامداد ، خورشید ، پشت پرده ی غبار خاکستری رنگ بالا می آید.  بیداری شهر ، بامدادان خوزستان را در یاد ، بیدار می کند. پگاهانی ، که تازه ، گرما ، را از تن خود ، می راند. بافت کهنه ی شهر که، تا  قوزک آسمانخراش ها ، می رسد ؛ اهواز اهواز است ؛ بی گلهای کاغذی رنگین و بادبزن برگهای نخلهای زینتی و گلهای سرخرنگ عدس بر دل خاک خیس خوشبو. اربیل رو به کش آمدن ، درپهنا  و بلندا ساعت ٩ بامداد، خمیازه ای کوتاه می کشد تا تن خود را ، در ساعت ١٠ تکانی بدهد. رانندگی با سرعت است و تنوع اتومبیلها ی نو، همانند دبی بدون سختگیریهای پلیسی. آزادی و قدرت، دوروی یک سکه اند. برزنهای بسیار زیبا، با فروشگاه های بوتیکی شیک ، در دو سوی هر خیابان اتوباندی ، بی چهارراه های گلوگاهی. بلکه، زیر و رو گذر گاه های مهندسی ی آسوده در دست شهروندان صاحبان دارایی ملی است.

مردم ، با جامه های سنتی، پولک دوزی زیبا، سربندو شلوارهای جافی و شالهای رنگی معنی د ار ,  و گاه مسلح به موزری کمری. به هر روی ، غرور رها شده ی مردمی و بروز آن ، چشمگیر است. در سخن گفتن ، بایستی ؛دور اندیش بود و دست بر عصا ، که مبادا نخواسته ؛از روی بد فهمی انگیزه ی خشمی شد و به غرور ملیشان آسیبی رسانید. به شاعران ، هنرمندان،و هر نامی  که در راستای غرور ملی جنبش دارد؛ با بزرگداشت، باید پنداشت و رفتار کرد. جایی برای لگدمال کردن هنرمندی، واژه ای ، ترانه ای ، شعاری یا نقشی بر سنگ یا دیوار یا تراوش اندیشه ای وجود ندارد. در هر گام ، هر کلام، بایستی، رعایت سروری ملی آنان بشود؛ تا مهربانی یارمندانه ، وبرادرانه ، به بی مهری و خشم دشمنانه بر نگردد.

امنیت و زیر نگاه بودن هر بیگانه  – اگر چه دوست  – جای هر بد گمانی را نگاه داشته است. بدون نگرشی بدهکارانه ، از زیر چشمان کنجکاو کوتوالان، نمی توان رد شد. خورشید از فراز تاج رشته کوه های دوردست بالا گرفته است. باد خنکی می وزد. دلم برای خانه ی زادگاهی تنگ شده است. هنگامیکه ، آدم، در کاشانه ای نشسته ؛ و بیرون را نگاه می کند چقدر همه جای جهان همگون است و فریاد جگر خراش موتورها، هم آوا .

چرا  همه چیز را رد می کنیم ؟ از شاعر ، تا عابد . آدمی بدون غرور ملی مرده است. ما عقاب پیر را ماننده ایم که از ترس پرواز پر خود را می کند. ما شاعر و هنرمند و نویسنده و اندیشمند فیلسوف و جهانبین را بی باوری راستین لگدمال می کنیم. بر زنده و مرده شان سنگدلانه رفتار می ورزیم. جایی ، شاعری ، تندیس ٢٥ متری داردو جایی دیگر، به خواننده ای نشان لژیون دو نور می دهند و جایی هم، هنر مندان و اهل اندیشه از گرسنگی می میرند  و برای جمع کردنشان ، گلریزان می کنند.

**********
٢٠ اردیبهشت ٩٢
اصفهان