هوشنگ سارنج
از پر آوازه ترین نیایشگاه های هندو در بزرگشهر دهلی ، معبدیست که در سال ١٩٣٦ میلادی ” راجا بالدیو داس بیلا ” بنیان نهاد و به “ویشنو ” خدای نگهبان هندویان پیشکش کرد . سازه چنان زیبا و پیچیده در گلواره های نمادین آیینی است که شش سال نیرو بر در ساخت و آذین بندی آنجا ، هزینه شده است. در جشن گشایش ، پدر هند نوین ، گاندی بزرگ هم هنباز دلبستگان واله ی الوهیت رفتاری بود.
معبد در هاله ی سنگتراشی شگفت آور، میتولوژی پیچیده ی هندویسم، پیش رفته و بسیار از تفسیرهای استوار به آموزه های فلسفی ، بهره جسته است. فضای درونی ، انباشته از تندیسهای مرمرین خدایان ، مالامال در معنای اندیشه های نماد یافته رودر روی پرستشگرانست. پرستشگاه ، بر زمینی بلند ساخته آمده است. و چشمگیر ترین آرایه ها ، تندیس وپیکرنگارهایی است از ” شیوا ” ” گانشا ” و ” هانومان ” که با رنگامیزی تند و ناب رنگهای پایه ای ، با سبک ویژه ی هندیان، پیش روی بینندگان مبهوت و مجذوب ، قد بر افراشته اند.
یکی از دیوار های بلند و پر پهنا ، داستان آفرینش ، خدایان هند ، و بودای بزرگ را به زبان نگاره ها و ریزه کاریهای روند آفریدگاری و همچنین ، افسانه ی پهلوانان اسطوره ای پوشانده است. سنگ مرمر جیپور ، در ساخت آن اثر هنرمندانه ی آفرینشی و نمایش توان ذهنی کارفرمایان ، در حوزه ی تفسیر فلسفی سخت کار آمد شده است. افسانه های باز نموده ،در نگاره ها یا سنگتراشی ها، همه بر گرفته از دو کتاب آیینی “گیتا” و “اوپانیشاد” می باشند.
تندیسهای فراوانی از ” ویشنو ” الهه ” دورگا ” و ” کریشنا ” در جامه های زری ، آراسته به رنگ و گلافشانیده ، در جای جای نیایشکده ، خود نمایی دارند. ” گاوش ” با پیکر انسان و سری از پیل ، ” هانومان ” با بدن انسان و سر میمون، و دو تندیس از بودا ، در چگونگی ، مراقبه (مدیتیشن )دیدنی است. و همه گویای آنکه ، آدمی ، آمیزه ایست ؛ جانوری -اندیشه ای که در بستر زمان ، و خواستگاه های درست می بالد و هر گروه به راه خود است و در راستای نیاز به ستایندگی ، یک چیز را می ستایند. و پرسش اینجاست که نماد های سنگی، چوبین دست ساز یا اندیشه ساز ، انسان یاریخواه را ، به کجا راه می نماید.
نمودی دیگر را می توان در پرستشگاه “سیک”ها ، دید. آدمیانی ، جوکی، که در بند هیچ آدابی از شهروندی نیستند . آسودگی در گذران زندگی را بر شتاب در کار و خرده گیری ،برتری داده اند . خاک آلوده اند و بوی آمونیاک خشک در پیرامونشان، مهم نیست. کنار معبد باید برهنه پا شد و بر سنگفرشی سرد و خیس ، تا پله ها رفت. آنگاه با پا های شسته ، بر راهروی فرشدار ، زیر سایبانی آهنین، می روی تا پیش در بزرگ. آن در و تمام معبد ، دیوارها، و دیگر نمادهای ستایشگری، همه ، زر پوشیده اند و تو در دریایی از نور دارایی بیکران، غرق خواهی شد.
در میانه ی تالار معبد، تختی همراه سایه بانی از ابریشم ناب ، نماد قدرت ازلی ، آویخته است و گرد بر گرد آن ، عابدان ، گرم ستایش .بیرون معبد ، دریوزگی هست و نیاز گرفتن. همه چرکین و نزار ، مرغ اندوه ، در خانه ی دل ، آشیانه می کند. هزار حفره ی آلاینده ، بر زمین، همسایه ی آدمیانیست که به گونه ای زندگانی را به ریشخند گرفته اند آنان از سر نا چاری . خانه به دوشند شب هر شب ، زیر پلی ، رو اندازی پوسیده از ماندن و رنگ گرفته از چرکابه ی بودن، را به خود می پیچند ، هم آغوش با پلشتی و خاکستر، تا، روزی دیگر. باید مرتاض بود تا، راز از دنیا بریدن را معنی کرد یا کور بود و ندید.
**********
تورنتو
٢٢ آگست ۲۰۱۳