هوشنگ سارنج
ای مرغ آهنین همه تن مغز آدمی. درهمتنیده ی سردی و آتشین. پرواز کن . پرواز؛ تا اوج, بالاتر از گلدسته های خیال؛ بالای ابر های سپید. من در میان ژاغرت, افتاده ام غمین, در توری از دورماندگی اسیر ؛ حسرت مرا , زنده می کند چو آب؛ این انتظار,آمدن , بهارها ؛ تا سبزی زمین ؛ ویرانه ساخته است ؛ آشیانه ها. ای مرغ , آهنین ؛ پروازکن . پرواز .شاید که من ؛ برهم اندکی ز غم.
**********
٢٥ خرداد ٩٣