هوشنگ سارنج
آ موزشکده ی زبان آپ لند , از دل مدرسه ی لنگ استاف سالهای ۱۸۹۲-۱۹۶۷ , بجا مانده است زیر سایه سآر بلند پرچمی و زنگی تاریخدار از همان دوران , کنار نام آورترین خیابان جهان, یانگ. سر پیری , یاد کلاس رفتن کرده ام . یک زن روسی بسیار مهربان نیز , همسن منست. دیگران جوانند و در آغاز راه زندگانی . امیر داریم و داریوش و سعید و رامین و هوشنگ…با چهره های خندان و برشته از آفتاب مهربان ایران.
در آغاز , به ناهار خوری می رفتم تا فرصت دیدن ایرانیهای نازنین را از دست ندهم. هر روزه به جمع آنان , افزوده می شود. و سالمند خیلی , کمتر است. همه شان صادقانه , غذای خود را به هم میهن های دیگر تعارف می کنند. امیر را آنجا بیشتر , شناختم. ۲۷ سال دارد . بلند قد و ستبر بازو . در زمینه های بسیار , شایستگیها دارد. ورزشکار طلایی است. جهانی و پهلوان رفتار و ایرانی گفتار. به جشنهای ملی سخت باورمند و پا بسته. روز مادر ایرانیها , با سعید , با دلبستگی و بدون ریا, بیاد مادرانشآن شیرینی با بوی همبستگی , بین بچه های ملل تقسیم کردند ؛ ژاپنیها , چینیها, کره ایها, ازبکها همراه ایرانیها, شیرین کام شدند.
امیر همه جا , استوار , ایستاده ی پهنه ی رزمندگیست. مهربانی ی همخونی سهراب , راستکاری سیاووش و توانمندی فرامرز رستم را دارد. او همواره در جنگ جانمدار پهلوانانه با حریف است تا گذشت فروتنانه را بهره کند. دستپختش , رنگ و بوی چاشنی گیاهان خودروی خوردنی دشتهای پهناور مرودشت و فارس و پا دنا و یاسوج و کرانه های رودسار های جنوب عطر آگین را دارد. امیر با آن چشمان سیاه, در کرانه ی مژه های بلند , آهوی دونده ی پرده های نقاشی ی قو لر آغاسی , بر دشتهای سیاوش گرد یا پیش میدان سپید دژ است . امیر در رقص جنگ , بر پاهای پر توانش , همان بیژن گیو در جنگ با فرود کاووس شاهی است او فراموش نکرده است که آن پدرانند که در پوسته ی فرزندان می زیند او ستاینده ی پدرش نیز هست.
هنگام هر رزم , همه او را دعا می کنند. هنگامی که او حریف ۱۰۴ کیلویی را برد. ایرانیان , گویا پهلوان تختی را از مهر آباد تا میدان راه آهن همراهی می کنند. همه با هم به گوشهای در و دیوار های یخ بسته , پیروزی آن روز ایران را فریاد کشیدیم. از چشمان درشت داریوش , سعید , رامین و….باران لمس غرور می بارید. آن روز , روز شکستن حس غریبانه ی از خود رمیدن و نفرت داشتن و لگد مالی و نمد بیکاره افتادن بود. امیر همواره خندان است . با امیدواری به آینده می نگرد. او نماینده ی نسلی است که برای شناوری بر بستر شایستگی ها , از کوه و گریوه ها , گذشته است. روزی به همه ی آنها بر هر یک از آنان , نام سیاره ای خواهند نهاد.
هنگامیکه به دستهای آزرده ی امیر بهمه ای , بچه ی مرودشت می نگری , آن پوست رفتگی ها , آن خون خشکیدگی ها ی شبهای تمرین تکواندو , یاد آور آرزوهای سر بلندی خاندان بهمه ای و شرافت خون والای تبار ایرانی است. چه , همه ی کوه های بلند جهان , فوجی یا آرارات , برای ما دماوند است . آن سرخی ها هم, یاد آور خون پاک پهلوانان ما از سر تا بن تاریخ ما , است.
**********
۳ آوریل ۲۰۱۶
تورنتو