انسان سرمایه ساز

هوشنگ سارنج – تورنتو

انسان سرمایه ساز و سرمایه باز دوران تمدن ماشینى به یارى جنگ افزارهاى فرا پیشرفته و ابرتوان از آسمان و آب و زمین. زیر چتر ادعاى ارمغان آزادى بهتر و بیشتر مى تواند به غارت و بهره كشى سرزمینهاى درگیر مانده ى دورانى از پیشرفت ستونى در جامعه ى جهانى بپردازد. ارزیابى ارزشهاى پندارى و كردارى مردمان هر سرزمین بستگى به دیدگاه هاى ارزیاب و دستگاه ارزشگذارى دارد.

چون آنچه از دید او عقب مانده، واپس گرا و بى ارزش قلمداد مى شود، بخش عمده ى زیر ساخت باورهاى تكامل یافته بر بستر عقیدتى ملت مورد ارزیابى است و چپاولگران ثروتهاى ملی با چوب جداساز با من و بر من به جان مردمان عادى سالم، سازگار و زحمتكش جهان ما افتاده اند.

امروزه سیاه روزگارترین مردمان روى زمین در افریقاى سیاه، میان كوهى از گرفتاریهاى ندارى، عقب ماندگى، بى دانشى و بیماریهاى بومى و سوغاتى و پژوهشى تا جنگهاى تحریكى داخلی و قومى و سیاسى، دست و پا مى زنند. جایى كه دست كم، خاستگاه اسطوره هاى آفرینش و زادگاه نخستین انسان هم بوده است.

و در كناره هاى شمال و مدیترانه اى آن قاره هسته هاى آغازین تمدنهاى بزرگ فنیقى و مصرى… و دریانوردى بازرگانى شكل گرفته است. براى نمونه كنگو (Congo) در بخش استوایى و میانى افریقا با داشتن غنى ترین منابع طبیعى جهان – رودخانه ى پر آب كنگو، جنگلهاى  گرانچوب، كانیهاى بسیار ارزنده -بیچاره ترین و واپس مانده ترین مردمان روى زمین را داراست. هنگامیكه Henry Stanley كاشف سرشناس سرزمینهاى ناشناخته از سفر اكتشافى افریقاى خود بازگشت و لئوپلددوم شاه بلژیك از دارایى هاى بیكران آن مكان با مردمانى، ساده و كم اطلاع – بیشتر جامعه ى كنگوى ناشناخته با طبیعت وحشى از قبایل Bantu كه اغلب صلحجو مى باشند و به زبان سواحلی سخن مى گویند، شكل گرفته است. – با خبر شد، سال ۱۵۸۸ استانلی را با هزینه و به نفع خود نه كشورش به آنجا فرستاد تا بر كناره هاى رود كنگو قرارگاه هاى تجارى بسازد. سرانجام سلطه ى خویش و بعدها تا سال ۱۹۰۸ قلمرو پادشاهى بلژیك را بر آنجا سیطره بخشید و با مردمان كنگوهمچون بردگان رفتار مى نمود و تنها در اندیشه ى یغماى ثروتهاى ملی آنان بود.

سرانجام در سال ۱۹۶۰ كنگو به تجزیه و استقلال ظاهرى رسید و شهر لئوپلدویل هم به كینشازا تغییر نام داد. اما این پایان ماجرا نبود بلكه آغاز گرفتاریها نوینى بود; چه پایان جنگ جهانى دوم – ۱۹۴۵- وحشت و كاربرد نیروى هسته اى، توان باﻻى بمب اتمى ویرانى اندوهبار آن درناكازاكى و هیروشیما، هجوم سفیدپوستان جنگ افروز و منفعت طلب و مدعیان خیرات آزادى و رهایى انسان هاى دربند را به آن خطه ى پركانى اورانیوم، افزایش داد و آدمیان دانش اجتماعى آموخته همراه دین آموختگان آكادمیك و هنرشناسان مبدل به نام پژوهش جامعه یا خرافه پرستى پنهان در جنگلهاى قاره سیاه و پیش رانش آنها – در واقع دست یابى به الماس، چون بزرگترین معادن جهان در كنگوى كینشازا و كنگوى برازیویل قرار دارد- به آنجا روى آوردند و براى بهتر دست یافتن به منظورهاى استعمارى خویش بزرگترین آشوبهاى تجزیه طلبى و قوم كشى همزاد با فقر دایمى را پدید آوردند.

كمونیست ها نیز براى به چنگ آوردن آن سرزمین پر ثروت – چوب – زغال سنگ – رادیوم – اورانیوم – مس – طلا، نفت … الماس و فراورده هاى استراتژیك كشاورزى مثل پنبه و قهوه و …. ثروت به حساب مى آیند – تحت نام نهضت جهانى رهایى بخش به پاتریس لومومبا رییس جمهور آن كشور یارى مى رساندند و از سوى جهان سرمایه دارى موسى چومبه تقویت مى شد كه سرانجام با كشته شدن لومومبا و شكست جناج چپ، موسى چومبه زمام اداره ى كنگو را به دست آورد. چومبه هم پس از چندى با نیروى ارتش كنگو تحت فرماندهى ژنرال موبوتو قدرت را از دست داد. كنگو از آن تاریخ، در سایه ى آزادیبخشى غربى در غارت پیوسته به سر مى برد و طومار بخشى از قلدرى صف بندى جهانى ابرقدرتى نیز به دست گورباچف در هم نوردیده شد. این تصویر كوچكى از دنیاى بزرگ دلسوزیها، ارزیابیها و آزادیبخشى هاى به سبك و سیاق غربیهاست.

باز مى گردیم به جهان سرمایه بازها، كه براى چپاول جیب دیگران هر روز كسى را روى چوب مى كنند. نخست لختش مى كنند بعد رنگش مى كنند، جایزه اش مى دهند، مجسمه اش را مى سازند، مدال و نشان و … به او مى آویزند روى فرش سرخ و تاﻻر مجلل و زیر نور و میان كهكشانى از ستارگان رهایش مى كنند، عاشقش مى كنند، آبستنش مى كنند، صاحب فرزندان مشروع و یا نامشروعش مى كنند. موهایش را مى تراشند یا ابلق و طاووسى و پره اژدهایى، سبز یا سرخ زرد یا بنفش مى كنند، میلیونها دﻻر از بخش كوچك غارت بزرگ همان معادن كنگو، اورانژ، ترانسوال، خاورمیانه، بولیوى…. و پیكرهاى پوسیده ى گرسنگان سرتاسر افریقاى بیمار، تبدار، گرسنه و …. درجیبشان مى ریزند، به آسمانشان مى برند، زیر چشم عوامل فیلمبردارى به نام حس گرفتن برآنها…. ند و از پرده هاى نقره اى سینماهاى عالی تسخیر شده بر باورهاى نجیبانه و بیگناه خردساﻻن و جوانان بیرحمانه مى تازند و تجاوز مى كنند. تا از كنار این سفره ى گسترانده پیش پاى آن قربانیان وادى آزادیهاى بى بند و بارى و ولنگارى بیشتر ببرند.

دست آخر هنوز هم دست از مرده ى آن بیوگان نرینه و مادینه برنمى دارند، از تفاله شان فرمانروا مى سازند و درین راستا، زاغان مقلد خودمانى براى عقب نماندن از قافله ى ریشخند و به مسخره گرفتن بنیادهاى كهنرفتارى و آزادى نمایى، با بحران آفرینى و بزرگ نمایى كوچكان در بدر در جامه ى هنرمند و دراز كردن این و آن و بهم درانداختن و انگ و برچسب زدن، فحاشى و بدنامى و دشیاد و دشنام در رسانه هاى رادیو تلویزیونى، ایجاد جنگ زرگرى كلاه فریبكارى و ریامندى بر سر آدمهاى ساده، گرفتار و بیخبر مى گذارند تا از آن نمد كلاهى نصیبشان گردد و یادشان مى رود و یا نمى خواهند بگذارند، با خود بیندیشیم، ما كه بودیم و چه باید باشیم.

شصت سال پیش كه شهرهاى دیارمان كوچك بود و كوچه ها خاكى و آب باران و برف برتن زمین تا آبچاه هاى هرز و آبكش مى دوید هر برزن، بازارچه و چهارسوق و تكیه داشت. گوشت بر قناره ى قصابى بود و نان بر منبر نانوایى، داغ و نازك و سپید و مثل برگ گل، آب در چاه یا آب انبار یا چشمه و قنات، چشم به راه كوزه اى سفالین.

آدمها، ساده، دلها مهربان، باورها صادقانه. شیطان مظهر ناپاكى، دورویى و دغلكارى. فرشته ها هم نگهبانى مى كردند و در باور مردم، راهنما و حافظ نكوكارى بودند. ابزار سفر بر راه هاى دورو دراز دلیجان بود و در شهرهاى تنگ كوچه ى بى خیابانهاى پهن درشكه. هواى همه جا در میان خشتخانه هاى گلین پاك بود و تمیز، زمستانها گرم و تابستانها خنك و گرد مرگ نمى بارید.

شبهاى بلند و سرد زمستان همراه داستان و شبچره شاد بود و یادماندنى. پایگاه هركس در خانه معلوم بود، حتى پایه هاى كرسى. رمضان شیرین بود و هر غروبش ساعت تحویل. وزوز سماور بوى افطارى شیرین در خیال خوش سحرخیزى، دویدن خنكاى آب در رگهاى تشنه التهاب سبز. نفس گرم و نبض تپنده ى شهر شب بیدار، زیر پرده ى سرمه اى رنگ ستاره باران آسمان….

نسل تمدنهاى پیر و رنگ باخته كه قربانى سرمایه بازان در همه ى درازاى تاریخ و در جنگهاى اول و دوم جهانى و سالهاى جنگ سرد شد; مى ماند، نوبت فرزندان آنها، كه به دوران اقتدار میكروپرسسورها شاهد به دام افتادن و ذوب شدن اصالت آنان باشیم.

**********

Houshang Saranj – Toronto