هوشنگ سارنج – تورنتو
در بیشتر اسطوره هاى ملل، زمین نماد « مادر » است و در زبان پارسى كه زبان ایرانیان است، به زادبوم « سرزمین مادرى »، « مام وطن » یا « مادر میهن » مى گویند. هستى هر كس یا خمیره ى وجودى باشندگان، پیوندى ناگسستنى با عناصر سازنده ى جایى كه در آن پا مى گیرند دارد. در افسانه هاى آفرینش هم، آمده كه زندگان از خاك برآمده اند. روند تكاملی جماد تا جاندار درین زمینه اندیشیدنى است.
به هر روى در چرخه ى زندگانى بشر و در توالد و تناسل، سهم مادران، در برآیند تداوم آدمیان از پدران بیشتر است. هرچه جامعه در زنجیره ى تطابق تاریخى – در نابرابرى یا واپس ماندگى یا باز نگهداشت روند تكاملی اجتماعى – پایین تر یا وامانده تر باشد. آن بار سختكوشى و توانفرسایى، براى مادران سنگین تر و بازماندگى از حقوق برابر انسانى بیشتر خواهد بود. هیچ به روزگار مادرانى كه با چنگ و دندان در محرومیت مطلق و سختى و خون جگر خوردن فرزندانى را برآوردند تا در كشتارگاه بیداد جهانخواران سلاخى شوند، اندیشیده اید؟ در جاى جاى سرزمینهاى گرفتار آمده در مردابهاى نادارى؟ روزى كه دست جنایت پیشگان آسایش خواه سرتاسر جهان دشمن ساز، از آستین صدامیان برآمد و بر تارك بیش از دو میلیون مادر رنجدیده ى پایین ترین طبقات دو همسایه ى همباور، خاك درماندگى پاشید را به یاد مى آورید؟
آن مادران یك ﻻقباى گرسنه را كه با رشتن و تافتن و بافتن سجاده اى به لقمه ى نانى، ساختند و سوختند؟ تا به بهاى نزارى خویش سهراب صولتان مرگین را بپرورند؟ هر ملتى بر پایه ى باورمندیهاى خود، در راستاى گرامیداشت پایگاه مقدس مادر، روزى را در بزرگداشت آن، نستوهان بلندپایه، ویژه مى سازد و ایرانیان نیز روزهایى دارند كه به بهانه ى آن از گرامى ترین هسته ى بقاى خانواده، قدردانى كنند. سده هاى بسیارى است تا جایى كه ذهن تاریخى به یاد مى آورد; قهرمانانى پرعزت و شریف، زحمتكشانى آبادگر و پاك بر دامن مادران گلبوى تابناك ایرانى، برآمده اند، از بیغوله هاى دهواره هاى نمور تا كپرسارهاى همچو تنور. كه از آن همه، سینه ى هر سرزمینى را گلسار ساخته اند. چگونه مى توان، اینهمه ایثار و بزرگوارى را در سخن ستود؟
نوشته اند. شامگاه هنوز روشن روزى در اردوگاه تیمورلنگ بر دشتهاى، سرزمین مغوﻻن كه باده ى پیروزیهاى ایلغار و تاراج جان و مال آدمى سرمستشان ساخته بود. نعره ى جگرخراش و زمین چاكنده اى بس ترسناك موى بر اندام تیموریان سوزن ساخت. پاسوران تیرانداز، رنگ باخته، گوش فرادادند و شتابناك آن هول مرگمیر تیمورخواه را به نیش جانستان سنان بر یك پاى و نیم تیمور در انداختند. افتاده چون آذرخش برخاست، زنى بود ژولیده موى و بداندام، زخمى سر تا پاى ناسور، رودى جارى از درد كه پایهاى ریش چركناك و رنجیده را در تكه پاره هاى جامه پیچانده و برخاك مرده ماروش مى خزید و زنجموره مى كرد. فریادى دیگر برآورد. تیمور تویى؟ آرى. به چه جستار آمده اى؟ زخم گفت: « من مادرم » فرزند مرا به اسیرى آورده اى. پسرم را از تو مى خواهم، كه از بلغاریا، تا این دشت ستم بر رد تو، سالها آمده ام.
تمام روزها را در هم بپیچید، سالها را و سده ها را، و زمان را، و به آن یادواره ى مادر نام نهید. چه، همه ى دورانها از آن مادرست. شورآبه ى تمام آزاد آبهاى روى زمین به اشكدانه اى از او نمى رسد. ستاره ى آسمان وفا، گلدانه ى پایدارى، بوى ترد خیال، سبزینه ى كشتزار زایندگى، نرمین پنبه ى خواب كودكى، ترمه ى بشر خویى اقاقیاى بیشه ى وهم، رودسارى عشق، میناى سكرنوازش « مادر »
**********
Houshang Saranj – Toronto