مهتاب و گربه سیاه

هوشنگ, سارنج

شب؛ شولای رنگ باخته ی مهتاب را بر سر شهر خسته و خفته کشیده بود. غوغای شبخوانی غوکهای مادی پر ماهیان کاریزی از دوش دیوارهای بلند خانه فرو می ریخت.
به ما آموخته بودند؛ هر کس گوشت قربانی بخورد بهشتی می شود. و من از گربه ها بدم می آمد ؛ چه آنها بیشتر از ما بچه ها ؛ گوشت قربانی دزدی می خوردند.
مسعود خان نازنین مردی از خاندان ما؛ یک روز تمام؛ در ” سرمسازی حصارک ” افعی مارهای مرگ ساز را به ما شناسانده بود که چشمانی گربه سآن دارند با مردمکهای ایستاده.

آن شب که ماه از بالای دیوار خاوری خانه ؛ سرک می کشید؛ آوای نسیم نرم شبا گاهی؛ پیچیده لابلای برگهای سپیدارها و چنار های پنجه کوب ؛ مرا بیدار کرد. سر دیوار پشت به ماه بالای کتانه ی جوجه ماکیانها؛ گربه ای سیاه ؛ به ما چشم دوخته بود و مرا به جاده ی سبز رنگ, تراویده از چشمانش ؛ می کشید. من بر راه لزج سبز ؛شناور شدم و چون خمیر پهن شده ؛ به هر سو آویخته و یک لا ؛ گسترش یافتم. من و خانه و مسجد مادر شاه و درختان و رود خانه و شهر تا دل ماه پیش رفتیم. به راهی رسیدم که پهنای آسمانی دآشت .آنجا پدرم را دیدم لاغر و استخوانی ؛ . گفتم پنج میهمان داریم؛ برای نا ها رشآن پول در خواست کردم گفت ندارم. کیفم را در آوردم؛ و هزار توی پوسیده اش را واکاوی کردم. یک ده تومانی ارغوانی رنگباخته با فرتور آقا مدرس؛ یک بیستی تا نشده آبی رنگ شاهی از جشنی بیگانی (عروسی ) و یک پنجاه دلاری سرخ با فرتور نخست وزیری مرده از کانادا ؛بدون کپک پیدا کردم. برای خرید هشتسد هزار کم داشتم. از گروه نازکآن ؛ بریدم و پا به کوچه ی آشنا نهادم.
سقاخانه ی سر گذر ؛بریانی شده بود.مرد پشت,دستگاه ؛زره پوشیده و کلاه خود به سر داشت. سا عد بند بسته و چکمه های بلند نک بر گشته ی مهمیز دار هم بپا. کفگیرک ها را پر می کرد. آن پیشه ور با آن ابروهای پهن بالای چشمان درشت آهویی با شال سبز و ریش و سبیلهای شبه آسا ؛ بیشتر مشک و شاهبوی فروشان را می مانست ؛ واز اینکه خواستم را با پسا دست (نسیه ) بر آورده سازد چشمم آب نخورد.
همه چیز پیرامونم بیگانه بود؛آدمها نگاهی ماهی گونه داشتند و کاهگل دیوارها هم بو ی آشنایی نمیدادند. یاد حسینقلی خان د رزیگر۰(خیاط )افتادم . با گامهایی به سنگینی سرب به سوی کارگاهش روی آوردم. باز بود و می دوخت. با همان پشت لب پهن و ریش نتراشیده ؛ به چرخ دوزندگی رکاب می زد. دهان که باز کردم به گفتن ؛ گفت می دانم. یکملیون کم داری . گفت زورخانه را که بلدی ؛ بالای سر درش یک سوراخ هست؛ در آنجا یک سالنامه هست برایم بیاور. به پیاده رو روبرویی رفتم؛ از بوریا بافی ؛ نی قلیان پیچی ؛ عرق فروشی و دیوار بلند یخچال گذشتم. و به زورخانه رسیدم. در زورخانه با یک قفل کلید پیچی ؛ بسته بود . سیاه از چرک و چربی و غبار خاک, سالها. تختگاه (سکو )پهلوی در؛ خشت و گلی ساییده و کوژیده بر آورد می نمود. سوراخ لانه کبوتری را دیدم . از آن پله ی خاکسر با لا رفتم. به سختی و ترس دستم را در آن کنام کفچه مار فرو بردم و دفتری کهنه را بیرون کشیدم. لب تمامی برگهایش تا شده و بر گشته بود. از درگاه کناری به نا گاه ؛ درویشی زال با چشمانی سبز رنگ آفتابی شد و دستش را سایبان چشمان خود ساخت . پرسان نگاه می کرد و چیزی نگفت. در اندیشه ی یا هوی خود نفس می کشید.
هوا نه تاریک و نه روشن می گذشت. در باز گشتم شتابی نبود درختا ن بی برگ سبز و غباری دود مزه بجای هوا ؛ در ریه ها می نشست. سالنامه را به دستش دادم ؛ گفت اینکه نیست ؛ و همزمان دفتری چرکمرده و لاغر از لای گاهنما بیرون سرید. تازه دیدم کارگاه از ته به خانه ی همسایه پشتی فرو رفته و تالاری دراز و دور نا پیدا در جا می زند و نوایی دیداری ؛ در گوش می خلد. بر پرده ای سپید آویخته از سیمی کسی ساکسیفون می نواخت و آوایی سبز از دهانه اش چونان مرگدارویی از دهان گرزه ماری ؛دهان گشوده به سوی آدمیان ؛ بیرون می ریخت . آن بخار بی دما ؛ آرام در گوشهای شنوایی باخته ام نشست . سپس بی سوی بی زمانی بی جایی کش آمدم. رنگها در هم آمیختند؛ زرد در دل سرخ آبی با نارنجی در هم می چرخیدند. و من بر بال نرم آهنگ, سبز در سیا هیهای روشن ؛ و پر ستاره و شراره های ایستا؛ می رفتم. نسیم نازکی به رنگ آبی پوستم را می کشید. و بیرون از نمناکی خستگی استخوانها ؛ کرختی از ناخنها و مو های سرم ؛ بی درد می جوشید.
سر را ه یک نوار رونده به سوی کارگاه باز یافت و کود سازی دیدم. که سر ها را از پیکرها می بریدند و باز مانده ها را برای کار گاه هوش دست ساز به کارگاه های دیگر می فرستادند . پیش از رسیدن نوبت من و پریدن بر سرسره ی سر افکنی ؛ بر پیشخوان دست آوردها ؛ خرگوشی را دیدم؛ با پوستی چیندار و بی کرکهای موهر ؛ گیتار می نواخت . لرزش تآر ها ؛ سردار ها را بمانند دستگاه پر مرغ کنی ؛ لخت از فزونیها می .ساخت. دراز گوشی استپ می رقصید و سگی با اینک و ریش و لباده ی استادی ؛ در کلاس پیش کاری؛ بر تن های بی سر درس می خواند.

۱۱ مارس ۲۰۱۹
تورنتو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *