مزرعه ی ریور دیل

هوشنگ, سارنج

دهکده واره ای ؛ یادمان, نخستین کشاورزان, کوچیده از اروپا ؛ بر کران, بن بست, ” وینچستر ” در راستای خیابان, ” پارلمان ” با نام, “مزرعه ی ریور دیل ” رودر روی گورزاری چسبیده به پارکی چمن باخته و تاریک از درختان, سایه ور؛ و کبوتران, چرنده ی آزاد؛ نشسته است. بزرگراهی که به سوی دریاچه ی انتاریو ؛ می تازد؛ خواب, جانوران, کشتزار بر پله های تپه ای میخکوب را از چشمه های دیوارک, سیمی ؛می آشوبد.
از دروازه که پا می نهی؛ گل درود می گوید. خاک, سیاه در کمند, هزاران رنگ ؛ به بالیدن لاله ها آفرین می گوید. نسیم گیسوان, بنفشه های شرمگین را می نوازد و نرگسها؛ هر بوته اش ؛ خوشه ی پروینست . آسمان با ابر پاره هایش در آب, قهوه ای آبگیری خیسانده مانده است. گویا هفتگانه باغهای باژگونه ی ” باب,لی ” زیر, پی و پشت, هر پرچین, سنگی خزه بسته ؛ سرود, بهاری می خوانند. راه سر بر بالین, سبزه نهاده و با پیچشی نرم از روی گلبرگهای خفته در شن؛ و پناه, دستان, چوبین, جانپناه ها ی سالمند به ماندابی می رسد. ….بار بند ها؛ اسبان مجاری ؛ گاو گاه ها و گاوان, سربزیر, شیرده و مرغلانه های روستایی ساز و دانه چینی آنان بر تخته پهن های گسترده میان, سرگینها و بوی بی شتاب, ماندگار, روستا ؛ یاد, یار و مهربانیهای او؛ آدمی را می برد تا پشت, دیوارهای دیروز.

روستای کوچک, ” کامو ” پشت, دره کوهپایه های ” ابیانه ” دورتر از ” دلیجان ” پایینتر از ” امامزاده شهسواران” سوار بر دوش, پاره ای از ” کرگسکوه ” چسبیده به آسمان و مانده به ” کاشان ” ؛ کورکی بر رگ, راه ؛ جاییست سبز و خنک با چشمه سارهای آبدره ای . پر باغهای میوه ای و کشتزار های ” گلسرخ . در آغوش, خرسنگهای غلتیده بر خاکهای مانده بر راه, بادهای روبنده. خاکی بی جگر ؛ترسیده از هیمنه ی هوهوی لیسنده ی هر بوته ی گیاه.

پیاله آبگیری سنگی ؛ در پای بیشه زاری از سپیدار های بر گ نقره ای و زردآ لوهای خوشرنگ و بو و تاک های بی داربست؛ با تراوش, اشک, زمین؛ برای چشمان, گرداگین,سرخگلهای ستمکش؛ پر می شود. که تا؛ دهقان ,پیر نمای کلیچه پوش؛ و دست آ ژده همراه با یار, همکار , رنگ باخته و بچگان, نزارش پیش از بر آمدن آفتاب بر ستاره ی کوچکشان به گلچینی هر روزه بروند که اردینهشت هنگام, گلجوش, گلابخانه هاست؛ اگر سنگ بگرید و رگی در کوهکی سر باز کند؛ باریکه آبی بر خراش زمین و ریشه های زرد و سرخ, بیدبن های پیر و سنجد های خمیده ی تاب دار و ه زار خار و توتستانهای سنگزاری می دود. که هر دانه اش در کام؛ یاد آور, پرواز, شاهینی جستارگر بر بال, باد, گرم دشتهای پرپهناست .درمنه های خوشیده و پر مردار؛ فراز, کاشانه های آسمانه فرو ریخته و ریشه ی دیوارهای مانده بر خاک و در گاه های در هم چروکیده . آبراه های پر سنگریزه و گاه مردانی با بیلهای خشک به تنه ی درختی ؛ پشت داده و در آرزوی بند آمدن باد, سیاه سبزه سوز که بر کرتهای باریک, کدو بنها یا شنبر خیار ها یا تک بوته های ذرت, بی کاکل ؛ یکه تاز است.
شولای بوی کشتزار ؛ آوای پای رهروان و خنکی برخا سته از آینه ی آب ؛ خوابربای دیدگان, خیال انگیز می شود.
بر سنگچین نشسته ام دورتر از دور ؛ لای سنگهای آفتاب سوزانده ؛ دم گرم, باد هستی سوز و پتیاره ی خشکسالی لانه کرده است.

۱۸ جولای ۲۰۲۰
تورنتو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *