هوشنگ, سارنج
…شتابناک از خواب بر جستم . تلو تلو خوران دری که بسوی شمعدانیها باز می شود را باز کردم ؛ تشنه بودند. خاک ؛ در پگاه, تاریک ؛ آب, سرد را می مکید. هوا بوی نمناکی مانده می داد.
بیرون زدم . در تاریکی هنوز شب ؛ آسمان ابری بود. از ز هزادانی که بر گور ها ؛ پایکوبی کردند و چغانه زدند ؛ کسانی رفت و آمد داشتند-گواهان, پوسیدن, اشرافیت, خا قا ن السلطنه ها -شب همه شب ؛ مرغ حق ؛ ازین کرانه به آن کرانه پر می کشید و بی شنیدن, پاسخی ؛ حق حق می گفت.اشرافیت, بر آمده و مدعی فرشته رفتاری ؛ آرام آرام در نشیه ی تریاک, زعفرانی ؛ درهم چروکید سخت ؛ و پای منقل با گرز وا فور رجز خوانیها کرد .لابلای مرگهای هزارانی ؛ گاهی نا شریفی هم می مرد.
به کوچه ی باریکی رسیده بودم کسی با خودروش ؛ به در و دیوار می زد. و فریاد , یا خدا می کشید. آنجا کسی ؛ همقد, خودم؛ با دهانی خندآن ؛ در جوابم گفت:همه خوشحال شدید. آهسته در , گوشش گفتم :مرگ, کسی شادی ندارد.زهر خندی زد و با چشمانش فریادی سر داد.چشم به راه, آفتاب, روز بودم. چهار ساعت درس در ” ابا حت سما ع ” داشتم از غزالی . در خانه که بودم چرایی تاریکی را نفهمیدم ؛ به ساعت نگریستم دو بازویش ؛بر شماره ی دوازده خشکیده بود.
در راه و تاریکی فهمیدم روز با شب یکی شده است. و با گرسنگی و بی گرمایی ؛ تشنه بودم ؛ در ظلمت پی سقاخانه ای می گشتم. بوی شماله مرا به سوی خود می خواند . جام را در نوای ناله ی زنجیر در سنگاب فرو بردم . کلافی از بلور, سیاه در جام, زندانی نشست. سنگین و تبدار. آرامشی سرد همه جا را در آغوش داشت. هر چه می رفتم , زمین زیر,پاهایم ؛ باز پس می گشت. مرگ و تنهایی نخواسته بر سر می ریخت. زمان و مکان نبود. رنگ, اندیشیدن و شب و روز, غرق شده ؛ سربی بود و بویی خارنده دا شت. که راه , دمزدن را بسته می بست. و پس زمینه ی نادیدنی کوهی از سنگ, سیاه وا حساسی تیره روزانه دست می داد. و گیر افتادن در دریایی قیر انباشت. دلهره وترس از نرسیدن به درس؛ درونم را با زبان, خار نشان ؛ می لیسید. و با انگاشتن, دیدارهای نا ملموس بیرونی ؛چون خمیر بهم می رفتم.
رفتن ؛ گونه ای خزیدن بر خطی بی انجام- تخلیطی از جدایی و چسبندگی .سکوتی اثیری سیاه. فشاری سوزنده از آهن, مذاب هنگام, فروریختن بر سر, گرفتاری در تنوره ی آبشار, آسیابی .سایه وا ری در تاریکی از جا بر می خا ست .ظاهر و جامه ی خاص دا شت ؛ توده ای بود از نا راستی . از جنس؛ توهم سازمان یافته در خیالگاه,بیمار گونه .بمانند , سرمای بخار شده یا گرمای یخ بسته. به مدرسه نزدیکی را حس می کردم .نزدیکی و دوری هم التقاطی شده بود . ……….هنوز گلها آبیاری نیاز داشت.
ه.س
۱۳ اگست, ۲۰۲۴ تورنتو