بی همگان …..

هوشنگ, سارنج

نور, کمرنگ, آفتاب, بامدادی ؛ برگهای بنجامین را می نوازد. بیژنی غزلی را از مولوی می خواند << بی تو به سر نمی شود …..>>
لیوانی خالی روبرویم بر میز, ناشتایی نشسته است .بر آن نوشته؛ مادر چه شگفتی اورست ا .
<<پول قرض می دهد >> <<کیک. تولد میپزد >> <<رختها را می شوید >> <<اشکها را از رخ می سترد >>
در سیلان, موژ , بی تابگر, نوای شورانگیز درخود فرو می ریزم. زخمه های تند, چکشی سنتور بر پی ها می کوبد. ویو لن آرشه بر رگهای تند گشته ؛ می کشد. تک ضربه های تنبک تپش را غر بال می دهد و به ژ رفای دریای کودکی می کشا ند.انگاره ی همه ی جا خالی داده ها ی بیگانه گشته ؛ در چشمخا نه ای غر قاب ؛ می لرزند. ……آلتو ؛ می کشا ند ؛ فلوت می رما ند؛ و در تنگنا نشسته ی در خود غریب در چنبره ی آهنگ و ناله های سوزآور, خواننده ؛ در پی گمگشته های یادمانهای نهفته می گردد. ……مگر نیامده داوود با نواختن , نی , هر زنده را بر جایش ؛ میخکوب می ساخت؟…..آپولون هم ؛ نیمه خدای موسیقی بود. او می نواخت و هم؛ می خواند. چنانکه از آوایش ؛ پرندگان؛ خاموش می شدند و آبها از رفتن باز می ایستادند. و در افسانه های میتولژ ی یونانیان و نیمه خدایان المپ آمده که گاه کشش, آوای سازها و یا خوانش آوگران ؛ زیوس را از دنبال کردن, کار, زمین باز می داشت و به نگرش و می دآشت. …..آپولون فرمانبری همگانی از راه , نیروی موسیقایی فراهم می آورد. جامه ای پر چین و بلند به به می کرد و همواره کمان و ترکش پر تیر وبا هوی چوپانی و هارپی به دستانش می گرفت. او فرزند, لتو ؛ دختر آفتاب بود. …..

افسانه ها همه ؛ نماد زندگانی آدمیان در دو رانهای ندانم چرایی هاست ؛ که امروزه بسی گره های ناگشودنی از راه های خردمداری و دانش و فلسفه گشوده شده و دوران, افسانه پردازی به سر رسیده است. در پهنه ی <<کنش مداری نیک >>و انسانگرایی در پرتو, برابری و برادری جهانی هر چه شهرها گسترش یا فتند و و کشور ها با مصرف گرایی ؛ بالیدند گروهی آزمند انحصار خواه ؛ نیرو گرفته اند و زندگانی را در زمینه ی اجرایی و معنایی ؛ به دو راه کشانده اند. آنان که جان بر سر, رهایی نهادند و آنان که جان می ستانند تا با خون کسان به آبیاری ستم ونا آگاه نگهداشتن بیشتر ان؛بپردازند.

باز نویسی ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۴
تورنتو

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *